سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دهانت را میبویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را میپویند

مبادا شعله ای در آن نهان باشد

............................................

 

گر بدین سان زیست باید پست

من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم

بر بلند کاج خشک کوچه بن بست 

گر بدین سان زیست باید پاک

...........................................................................

 

زیباترین حرفت را بگو

شکنجه ی پنهان سکوت ات را آشکاره کن

و هراس مدار از آنکه بگویند

ترانه یی بی هوده می خوانید

.............................................................

 

در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم.

آینه‌ها و شب‌پره‌های مشتاق را به من بده

روشنی و شراب را

آسمان بلند و کمان‌گشاده پل

.....................................................................

 

نه در رفتن حرکت بود

نه در ماندن سکونی.

شاخه‌ها را از ریشه جدایی نبود

و بادِ سخن‌چین

..............................................




این اشک‌ها به پای شما آتشم زدند

شکرخدا برای شما آتشم زدند

من جبرئیل سوخته بالم، نگاه کن !

معراج چشم‌های شما آتشم زدند

..................................................

تقدیم به مولا

مولای ما نمونه دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

.............................................................

 

با همین چشم های خود دیدم، زیر باران بی امان بانو! 

درحرم قطره قطره می افتاد آسمان روی آسمان بانو

صورتم قطره قطره حس کرده ست چادرت خیس می شود اما 

به خدا گریه های من گاهی دست من نیست مهربان بانو

....................................................................................

 

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم

مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

......................................................

 

قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

......................................................

 

یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم

داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم 

از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد

محکمات کلمات تو مسلمانم کرد

......................................................

 

 دلی در خون نشسته دوست داری؟

بگو قلبی شکسته دوست داری؟

تورا ای عشق ، بی سر دوست دارم

مرا با دست بسته دوست داری؟

 





هر کاری که می کنیم بی سرانجام است لعنت

هر راهی که می رویم منتهی به دام است لعنت

برسردر عشق و دوستی باید حک کرد

بر هر چی رفیق بی مرام است لعنت

.............................................................

 

کاش این قلب کثیف و بدرنگ تو از این همه دوز و کلک ها لک نبود

کاش این قلب پر از نیرنگ تو جای هیچ گونه دروغ و شک نبود

کاش از بی مهری روی قلب سنگ تو واژه ای به اسم خیانت حک نبود

................................................................................................

 

خیلی وقته چشم هایم از فکر تو بارانی ست

سال هاست دریای دلم از عشق تو طوفانی ست

دیگر کاسه صبرم شده لبریز از درد بی تو بودن

خدایا انتظار دیدن یار چقدر طولانی ست

......................................................................

 

در این دور و زمانه دل هر کس دل نیست

کاسه ی سفالی محبت ها از گل نیست

نمی دانستم جنس دل ها تمام از سنگ است

واسه قلب شیشه ای جایی در این منزل نیست

................................................................

 

دل من یاد دریا می کند گاهی

به فکر ساحل فردا می کند گاهی

برای دور افتادن ز غم ها

گریه در‎ ‎روزها‎ ‎و شبها می کند‎ ‎گاهی

 




آواز عاشقانه‌ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی‌کند

تنها بهانه‌ی دل ما در گلو شکست

........................................................

 

الفبای درد از لبم می تراود

نه شبنم ، که خون از شبم می ترواد 

سه حرف است مضمون سی پاره ی دل 

الف ، لام ، میم. از لبم می تراود

.......................................................

 

حرف‌های ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می‌کنی:

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

.......................................................

 

صبح یک روز سرد پائیزی روزی از روز های اول سال

بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال

بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود

هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشاءبود

............................................................................

 

ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی است

آری اما آنکه آدم هست و

عاشق نیست، کیست؟

زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است

............................................................................

 

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم

...................................................

 

دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد

مجنون‌تر از لیلی، شیرین‌تر از فرهاد

ای عشق از آتش، اصل و نسب داری

از تیره‌ی دودی، از دودمان باد

....................................................

 

 

 

دیری‌ ست از خود، از خدا، از خلق دورم

با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی

سرشاخه‌های پیچ‌ درپیچ غرورم

..........................................................

 

ای آرزوی اولین گام رسیدن

بر جاده‌های بی‌سرانجام رسیدن

کار جهان جز بر مدار آرزو نیست

با این همه دل‌های ناکام رسیدن

.......................................................


 



پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد 

چه کسی او؟

زنی است در دوردست های دور 

زنی شبیه مادرم

---------------------------------------

 

چه اوقات سختی که بر من گذشت

گواه دل ریش من ماه بود

دمی شک نکردیم به شاهراه ها

 دریغا که بیراهه ها راه بود

-------------------------------------

 

به تعبیر تفسیر این زندگی

بیایید با هم همه شک کنیم

خطا بوده شاید تعابیر ما

 نگاهی به تعبیر جلبک کنیم

-----------------------------------

 

به خانه می رفت

با کیف 

و با کلاهی که بر هوا بود 

چیزی دزدیدی ؟

-------------------------------

 

ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم 

غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها 

دوست خوب من

وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد

--------------------------------------------------------------------

 

بی تو 

نه بوی خاک نجاتم داد 

نه شمارش ستاره ها تسکینم 

چرا صدایم کردی....

-------------------------------------

 

مادربزرگ

گم کرده ام در هیاهوی شهر 

آن نظر بند سبز را 

که در کودکی بسته بودی به بازوی من

-----------------------------------------

 

در انتهای هر سفر 

در آیینه 

دار و ندار خویش را مرور می کنم 

این خاک تیره این زمین

-------------------------------------

 

اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت

و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!

من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است!

اولین آواز را من خواندم ،

 

ردقلم : حقیقتش من درست متوجه معنی این یکی نشدم، اگه شما

متوجه شدید، به من هم بگید.

--------------------------------------------

 

بر می گردم 

با چشمانم 

که تنها یادگار کودکی منند 

آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟

----------------------------------------

 

 

صدای پای تو که می روی 

و صدای پای مرگ که می آید… 

دیگر چیزی را نمی شنوم

------------------------------------

 

سلام 

خداحافظ! 

چیز تازه ای اگر یافتید، 

بر این دو اضافه کنید
----------------------------------


دیواره ها برای کوبیدن سر ناز کند

گریزی نیست

اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است

باید سر به بیابانها گذاشت!

-------------------------------------

 

لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند

ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند...

------------------------------------------------------------------





مگه چندمه بهاره

که هوا مثل خزونه!

خشکه برگای درختا

دلم از زمونه خونه

-----------------------------------------

 

گفتنی ها گفته شد بی منطقـی هـا بشکنم

بـــاده ء تـزویـر بـــا دیـوانــگــی هــا بشـکنـم

گــوی و ایـن میـدان نـدارد فرصـت خودکامگی

شیشهء "من"را به سنگ عاشقی ها بشکنم

----------------------------------------------

 

خسته ام از این تباهی، نقط? رو به سیاهی

از زمونه آشیونه، این محبتهای واهی

این دلای سرد و خسته، دستهای پینه بسته

یک شروعِ رو به پایان، یک افولِ رو به چاهی

-------------------------------------------------

 

بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است

بگذار تا سپیده بخندد به روی ما

بنشین، ببین که دختر خورشید ،صبحگاه

حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما

----------------------------------------------

 

نه آن دریا، که شعرش جاودانه است

نه آن دریا، که لبریز از ترانه ست

به چشمانت بگو بسپار ما را

به آن دریا که ناپیدا کرانه ست
----------------------------------------

به دریا شکوه بردم از شب دشت

وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت

به هر موجی که می گفتم غم خویش

سری میزد به سنگ و باز می گشت 
-----------------------------------------

ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را

اینگونه به خاک ره میفکن ما را

ما در تو به چشم دوستی می بینیم

ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
------------------------------------------

تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد

و اشک من ترا بدرود خواهد گفت

نگاهت تلخ و افسرده است

دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است

-------------------------------------------------

 

سراپا درد افتادم به بستر

شب تلخی به جانم آتش افروخت

دلم در سینه طبل مرگ می کوفت

تنم از سوز تب چون کوره می سوخت

-----------------------------------------------

 

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

همه اندیشه ام اندیشه فرداست

وجودم از تمنای تو سرشار است

زمان در بستر شب خواب و بیدار است

----------------------------------------------

 

عشق تو به تار و پود جانم بسته است

بی روی تو درهای جهانم بسته است

از دست تو خواهم که برآرم فریاد

در پیش نگاه تو زبانم بسته است

-------------------------------------------

 

از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد

غم های زمانه را فراموشم کرد

یک سینه سخن به درگهت آوردم

چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد

 







بخش سوم

رئیس فرقه وهابیت محمدبن عبدالوهاب بازیچه سازمان اطلاعات بریتانیا

در کتاب خاطرات مستر همفر جاسوس کهنه کار انگلیس در کشور های اسلامی می خوانیم که وی با دانستن زبان عربی و فارسی و ترکی و گشت و گذار به ترکیه و اعراق و نجد در پی شخصی بود که بتواند او را وادار به ایجاد تفرقه در جهان اسلام کند تا پس از تثبیت حضور بریتانیا در هند به وسیله کمپانی هند شرقی ، این سوی دنیای اسلام یعنی شبه جزیره العرب و اماکن مقدسه را نیز تحت سلطه داشته باشد او می نویسد که من گمشده خود را در محمد ابن عبدالوهاب یافتم. زیرا پایبند نبودن او به ضوابط مذهبی و روح غرور و خودپسندی و تنفری که از علمای عصر خود داشت و استقلال نظرش که حتی به خلفای چهارگانه ( ابوبکر، عمر، عثمان، امام علی (ع) ) اهمیتی نمی داد و تنها به فهم خودش در قرآن و سنت اتکا می کرد از بارزترین نقاط ضعفی بود که می توانستم از این راه ها د ر او نفوذ کنم   .

همفر با کمک زنی که او هم جاسوس انگلیس بود و نام مستعار صفیه را داشت محمد ابن عبدالوهاب را بر آن داشتند تا دعوی خود را آشکار کند.1

1. خاطرات همفر- ترجمه دکتر محسن مویدی - انتشارات امیر کبیر 1386

 

غرور عامل بیچارگی 

پس از مدتها آشنائی و مراوده با محمد ابن عبدالوهاب، به این نتیجه رسیدم که فرد شایسته برای اجرای مقاصد بریتانیا در منطقه، خود اوست. روح بلند پروازی، غرور، جاه طلبی و دشمنی با علما و مراجع اسلام، خودکامگی تا آن مرحله که حتی خلفای راشدین را هم مورد انتقاد قرار می داد.

برداشت او از قرآن و حدیث که تفاوت آشکار با واقعیت داشت، بزرگترین نقطه ضعف او بود که می توانست مورد استفاده قرار گیرد. شیخ محمد ابن عبدالوهاب، ابوحنیفه را تحقیر می کرد و او را بی اعتبار می پنداشت، و ارزشی برایش قائل نبود. محمد می گفت:من از ابوحنیفه بیشتر می دانم.

و مدعی بود که نصف کتاب صحیح بخاری بیهوده و چرند است.

به هر حال، من با محمد گرم گرفتم، و تدریجا دوستی پابرجایی میان ما برقرار گردید. من پیوسته در گوش او می خواندم که خداوند تو را از موهبت نبوغ و قریحه ای بهره مند ساخته که به مراتب از علی (ع) و عمر بیشتر است.

به او می گفتم: اگر تو در زمان پیامبر (ص) می بودی، یقینا به جانشینی او انتخاب می شدی.1

1. خاطرات همفر- ترجمه دکتر محسن مویدی - انتشارات امیر کبیر 1386ص 40

 

محمد ابن عبدالوهاب بازیچه زنی

پس از آنکه او را به صیغه گرفتن راضی کردم، شروع به تحریک غریزه جنسی او، با گفتن سخنانی کردم، و چون جوان مجردی بود از او پرسیدم: آیا مایلی صیغه ای داشته باشی و از آن لذت ببری؟ محمد ابن عبدالوهاب سرش را به نشانه موافقت و رضایت پائین آورد.

من به بهترین فرصتهای ماموریتم رسیده بودم. با او قرار گذاشتم که حتما زنی را به عنوان صیغه برای او در نظر بگیرم.

پس از این گفتگو، فورا به خانه (روسپی) نصرانی که از سوی وزارت مستعمرات در بصره خودفروشی می کرد و جوانان مسلمان را به فساد می کشاند رفتم و موضوع را با او در میان نهادم، پس از آنکه موافقت کرد، نام صفیه را برای او انتخاب کردم. قرار شد با شیخ به خانه او برویم.

در روز موعود به اتفاق شیخ محمد به خانه صفیه رفتیم، هیچ کس بجز صاحبخانه در آنجا نبود. محمد پس از جاری کردن صیغه به مدت یک هفته و تعیین مهر که یک سکه طلا بود، صفیه را به همسری برگزید. خلاصه من از خارج و صفیه از داخل، در کار آماده ساختن محمد ابن عبدالوهاب برای آینده بودیم. صفیه شیرینی زیر پا نهادن احکام دین و استقلال رای و آزادی را به محمد چشانده بود. 1

1. خاطرات همفر- ترجمه دکتر محسن مویدی - انتشارات امیر کبیر 1386ص 43

 

شیطان مست در اندیشه رهبری مسلمین

 

 به سراغ محمد ابن عبدالوهاب رفتم و دوباره بحث خود را آغاز کردیم .

 این بار گفتگوی ما در مورد حرمت شراب بود.

به او گفتم: اگر شرابخواری معاویه ، یزید و دیگر خلفای بنی امیه و بنی عباس را درست بدانیم، چگونه روا باشد این پیشوایان دین همگی در گمراهی به سر برند و تنها تو راه ثواب سپاری؟ بی شک آنان کتاب آسمانی و سنت پیامبر را بهتر و بیشتر من و تو می دانسته اند.

ما روایتی در دست داریم که عمر شراب می خورده تا این که آیه: آیا شما از شرابخواری و قمار دست بر می دارید؟ نازل شده است. اگر شراب حرام بود، پیامبر (ص) عمر را به گناه شرابخواری حد میزد، در حالی که عدم مجازات او دلیل بر حلیت شراب است.

محمد با دقت به سخنان من گوش می داد، سپس لب به سخن گشود و گفت:

در خبرها آمده است که عمر شراب را با آب در می آمیخت تا خاصیت مست کننده آن زایل شود و سپس می نوشید و می گفت مستی شراب حرام است نه خود شراب. شرابی که مستی نیاورد حرام نیست. من جریان گفتگویی را که در باب شراب با محمد داشتم به صفیه گفتم و به او تاکید کردم که فرصت را مغتنم شمرده شیخ را سیاه مست کند و تا می تواند به او شراب بدهد.

صفیه روز بعد به من اطلاع داد که شراب زیادی با هم خورده اند تا آنجا که محمد از پای درآمده و عربده جوئی آغاز کرده است.

کوتاه سخن آنکه من و صفیه، تسلط کاملی بر شیخ پیدا کرده بودیم.

در اینجا بود که من به یاد سخن طلایی وزیر مستعمرات افتادم که هنگام وداع به من می گفت: ما اسپانیا را از کفار( مقصود مسلمین است ) با شراب و فساد پس گرفتیم، اینک باید سایر سرزمین هایمان را نیز، به قوت این دو وسیله نیرومند باز پس گیریم.

 1. خاطرات همفر- ترجمه دکتر محسن مویدی - انتشارات امیر کبیر 1386ص 44

 

 

بار دیگر به او گفتم : نماز واجب نیست . پرسید : چرا ؟ گفتم : خدا در قرآن می گوید : نماز را بخاطره یاد آوری نام من برپا دارید . پس مقصود از نماز ذکر نام خداوند متعال است و تو باید به جای نماز ، نام خدا را بر زبان برانی . محمد گفت : آری !! شنیده ام بعضی از عالمان دین، موقع نماز نام خدا را تکرار می کنند و دیگر نماز نمی خوانند .

من از این اعتراف او سخت شادمان شدم، ولی تا مدتی احتیاطا خواندن نماز را به او تلقین می کردم، او گاهی نماز می خواند و گاهی نمی خواند و مخصوصا نماز صبح را قالبا به جا نمی آورد، شبها تا دیر وقت هردو بیدار می ماندیم ، بدین سبب صبح گاهان توانایی برخاستن و وضو گرفتن نداشت در نهایت موفق شدم ، اندک اندک جامه ایمان را از پیکر شیخ به در آورم .

از این تاریخ ، هدف من القاع فکر رهبری و پیشوایی در شخصیت محمد ابن عبدالوهاب بود . بر آن شدم تا در روح او رسوخ کنم و راه سومی را جز شیعه و سنت، برای اداره امور مسلمین ، به او پیشنهاد کنم 1 .

 1. خاطرات همفر- ترجمه دکتر محسن مویدی - انتشارات امیر کبیر 1386ص46

 

 

منتظر بخش های بعدی باشید





برچسب ها : وهابیت  ,

بخش دوم

محمد ابن عبدالوهاب موسس و پایه گذار وهابیت که بود

برده انگلیس

افکار باطل ابن تیمیه در منطقه ی شامات ، که مهد علم و دانش بود ، با انتقادات و اعتراضات علما و دانشمندان مذاهب مختلف روبه رو شد و به همین خاطر کم کم گوشه نشین شد . با گذشت زمان نیز افکار و عقاید وی به بوته ی فراموشی سپرده شد . در قرن 12 هجری ، این افکار در منطقه     « نجد »1 که عاری از تمدن و فرهنگ بود ، به دست «محمد ابن عبدالوهاب» دوباره منتشر شد . پس از آن خاندان آل سعود با پشتیبانی قدرت های استعماری ، تحت تاثیر الیگارشی یهودی به ترویج عقاید ابن تیمیه پرداختند.

طرح دوباره افکار ابن تیمیه توسط محمد ابن عبدالوهاب ، فرزند عبدالوهاب ابن سلیمان ، در بدترین شرایط تاریخی صورت گرفت . امت اسلامی در اوضاعی بسیار نامناسب از همه طرف مورد تهاجم شدید استعمارگران صلیبی قرار داشت و بیش از هر زمان ، نیازمند وحدت کلمه بود.

دولت انگلیس از طریق جاسوس خود (مستر همفر) ، همچنین زمینه سازی ارتباط وی با چندین زن مسیحی و یهودی در قالب متعه ( ازدواج موقت ) ، زمینه ی تسلط کامل بر عقاید و افکار محمد ابن عبدالوهاب را – هم از درون و هم از بیرون – فراهم آورد . به این ترتیب ، افسار او را کاملا در درست گرفت و او را در اجرای احکام اسلامی ، اعم از تحریم شراب ، توجه به ادای نماز و ... سست کرد . چنان که به گفته ی همفر : « یقین کردم بر عقلش غلبه یافتم . به این ترتیب ، ردای ایمان را کم کم از دوش شیخ ( محمد ابن عبدالوهاب ) فرو کشیدم . »

پس از مدتی ، دولت بریتانیا صراحتا اهداف خود را برای محمد ابن عبدالوهاب مشخص کرد و او آمادگی خود را اعلام کرد ؛ به شرط آن که هنگام بیان نظرات و افکارش که قهرا مورد حمله ی حکومت ها و علما قرار می گرفت ، دولت بریتانیا از او محافظت کند ، بودجه و اسلحه ی مورد نیاز او را مجهز سازد و حکومت یک منطقه را در اطراف نجد به او بدهد . وزارت بریتانیا نیز تمام این خواسته ها را پذیرفت . بعد از این ، وزارت مستعمرات نقشه ی دقیقی برای محمد ابن عبدالوهاب تهیه نمود که باید آن را به اجرا می گذاشت .

چند بند از این نقشه ، عبارت بود از :

-تکفیر مسلمانان و حلال کردن قتل آنان ، غارت کردن اموالشان ، هتک ناموس آنان و فروختن زنانشان در بازار برده فروشان

- نابودی کعبه ، ممانعت از انجام حج و تحریک عشایر و قبایل به غارت قافله های حجاج و کشتن آنان

- ویرانی قبه ها ، ضریح ها و اماکن مقدسه ی مسلمانان در مکه ، مدینه و دیگر بلاد اسلامی

- توهین به پیامبر (ص) ،خلفای او و صحابه ی پیامبر

- ایجاد هرج و مرج ، آشوب و ترور در سرزمین های اسلامی

- انتشار قرآنی تحریف آمیز

پس از چند سال فعالیت ، وزارت مستعمرات توانست « محمد ابن سعود » را به طرف خود جلب کند و زمینه ی همکاری بین او و محمد ابن عبدالوهاب را فراهم سازد . آنها شهر « درعیه » را به عنوان پایتخت و مرکز حکومت دین جدیدشان انتخاب کردند . وزارت مستعمرات ، مخفیانه به حکومت جدید کمک مالی می کرد . حکومت جدید ، عده ای برده هم خریداری کرد . این برده ها، در واقع بهترین افسران وزارت مستعمرات بودند و زبان عربی را به خوبی می دانستند و یک دوره ی تعلیمات نظامی در جنگ های صحرایی دیده بودند .

یکی از نخستین کارهایی که ابن عبدالوهاب انجام داد ، ویرانی زیارتگاه های صحابه و اولیاء در اطراف « عینیه » بود . وی مسلمانان را به جرم توسل به انبیاء و اولیای الهی ، مشرک و بت پرست خواند و فتوا به تکفیر آنان داد . خونشان را حلال ، کشتن آنان را جایز و اموال آنان را جزو غنایم جنگی به حساب آورد و پیروان او به استناد این فتوا ، هزاران مسلمان بی گناه را به خاک و خون کشیدند .

« محمد جواد مغنیه » در کتاب « هذه هی الوهابیّه » نوشته است :

« پس از آنکه محمد ابن عبدالوهاب احساس قدرت کرد ، یاران خود را گرد آورد و آنها را برای جهاد تحریک و آماده نمود و به شهرهای اطراف که مسلمین در آن می زیستند نامه نوشت تا دعوتش را قبول کنند و به اطاعت او درآیند. او از کسانی که به اطاعت او در می آمدند یک دهم احشام و اموالشان را می ستاند و هر کس که با او از در مخالفت بر می خاست ، با یارانش به جنگ با او می پرداخت . او که به قتل ، خو گرفته بود ، اموال مردم را به تاراج می برد و اطفال و زنان را به اسیری می کشاند و شعارش این بود که به وهابیّت بگروید و گر نه برای شما قتل و برای زنانتان بیوگی و برای فرزندانتان یتیمی را به دنبال دارد .

انحراف در افکار

نمونه های افکار انحرافی ابن عبدالوهاب را می توان در روایات زیر مشاهده کرد :

1 . « زینی دحلان » نوشته است : « محمد ابن عبدالوهاب ، روز جمعه ای ، در مسجد درعیّه ، خطبه خواند و در آن خطبه گفت : هر کس به پیامبر (ص) توسل جوید ، کافر است . برادرش شیخ سلمان ، مخالف افکار و اقوال محمد بود . روزی دو برادر همدیگر را دیدند و شیخ سلیمان به برادرش محمد گفت : محمد ! در نظر تو ارکان دین اسلام چند تاست ؟ محمد پاسخ داد : پنج تا . شیخ سلیمان گفت : ولی تو ارکان اسلام را شش می دانی که ششمین آن این است : هر کس از تو پیروی نکند ، مسلمان نیست. »

2 . شخص دیگری از محمد ابن عبدالوهاب پرسید : « خداوند در هر شب از شب های ماه رمضان ، چه تعداد از مسلمانان را آزاد می کند و از عذاب می رهاند ؟ شیخ محمد گفت : در هر شب ماه رمضان 100 هزار نفر را آزاد می کند و در آخرین شب ماه رمضان به اندازه ی تمام این شب ها که آزاد کرد ، از آتش می رهاند و آزاد می کند . آن شخص گفت : کسانی که از تو پیروی می کنند ، به اندازه ی یک دهم آنچه تو گفتی ، نیستند . این هایی را که خداوند عزوجل آزاد می کند ، همه مسلمانند ، در حالی که تو فقط کسانی را که از تو پیروی می کنند مسلمان می دانی و معتقد به کفر دیگر مسلمانانی . محمد بن عبدالوهاب از جواب این شخص شگفت زده شد و سکوت اختیار کرد . »4

3 . زینی دحلان نوشته است : « وهابیان در زمان دولت « مسعود ابن سعید » (1165 ق ) 30 نفر از علمای خود را نزد وی فرستادند . شریف به علمای حرمین دستور داد با آن 30 تن مناظره کنند . علمای حرمین به مناظره نشستند ، بعد از مناظره ، متوجه فساد عقیده ی ایشان شدند ؛ لذا حاکم شرع نامه ای مبنی بر کفر آنان نوشت و دستور به حبسشان داد . لذا برخی از آن ها دستگیر و زندانی شدند و عده ای هم فرار کردند . »5

منابع

1 . سلفی گری ( وهابیت ) و پاسخ به شبهات ، علی اصغر رضوانی

2 . وهابیت از منظر عقل و شرع ، سید محمد حسینی قزوینی

3 . مؤسس مکتب وهابیت ، علی اکبر حسنی

4 . خاطرات مستر همفر ، ترجمه ی علی کاظمی

 





برچسب ها : وهابیت  ,

یکی از دلایل تاسیس این وبلاگ کمک به شناخت هر چه بهتر این فرقه ضاله بود، این فرقه با اعمال ضد انسانی و خشونت آمیز، بزرگترین خیانت رو به اسلام در قالب پروژه اسلام هراسی غرب انجام داده . این فرقه که فرزند نامشروع سرویس های جاسوسی انگلیس امروز به مهمترین عامل تفرقه و خشونت در کشورهای اسلامی تبدیل شده و در هر موقعیتی به کرات ضربات جبران ناپذیری به پیکر امت اسلام وارد میکن. انشاالله خوب بشناسیمش و بتونیم مبارزه کنیم.

در چند بخش به طور کاملا خلاصه و انشاالله دقیق و مستند زوایای مختلف فکری و عملی این فرقه رو بررسی می کنیم.

بخش اول :

ابن تیمیه مرجع فکری که بود و به طور خاص چه اعتقاداتی داشت :

ابن تیمیه در سال 661 هجری در شهر حرّان از توابع شام متولد شد . در خانواده ای بزرگ شد که بیش از یک قرن پرچم دار مذهب « حنبلی » بودند . بعد از حمله ی مغول به اطراف شام،او به همراه خانواده اش به دمشق رفت و ساکن آن جا شد. ابن تیمیه پیش پدرش و اساتید دمشق درس خواند و از آخرین استادش،«شرف الدین احمد ابن نعمه مقدسی»، اجازه ی فتوا گرفت.بعد از فوت پدرش به اجتهاد رسیدو بر کرسی تدریس نشست. او دانشش را در تفسیر، فقه و عقاید کامل کرد و در نهایت با تمام عقاید مسلمانان و مذاهب رایج آن زمان به مخالفت برخاست.

وقتی عقاید ابن تیمیه به گوش علمای هم عصرش رسید، از نشر آن ممانعت کردند. بار ها از او شکایت کردند و چند باری به زندان افتاد و در نهایت مهاجرت کرد. ابن تیمیه در حالی از دنیا رفت که اجازه نداشت از کتاب و قلم استفاده کند.

 

برخی از فتواهای ابن تیمیه

1.نسبت جسمیت به خداوند.

2. تحریم نماز و دعا در کنار قبور اولیاء.2

3. تحریم قسم به غیر از خدا.3

4.تحریم زیارت قبور.4

5.تحریم استغاث به غیر خدا5

فتوا های او هیچ سندیتی نداشت. در واقع او خود مرجع فتواهایش بود. بر این اساس:

الف.به آیاتی که خداوند را منزه از جسمانیت می داند، بی اعتنا بود .

ب . تمام آیات قرآن را محکم ( صریح و روشن ) و تشابه را امری نسبی می دانست و به تصریح قرآن توجهی نداشت : « هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات . » 6

ج . احادیث و روایات را بدون توجه به سند و منبع ، تایید یا رد می کرد .

د . حقایق تاریخی ای که با عقایدش منطبق نبود ، انکار می کرد .

ز. اگرکسی با عقایدش مخالفت می کرد ، برای این که او را از سر راه بر دارد به او دروغ می بست و تهمت می زد . آن ها را به شرک متهم می کرد و قتلشان را واجب می دانست . 7

و . از نظر او هرگونه نوآوری و استفاده از اسلوب جدید در دین ، بدعت بود .

 

کج فهمی ها و سخنان مغرضانه ی ابن تیمیه باعث سلب اعتماد از او شد . « ابن بطوطه »ی جهانگرد در سفرنامه ی « رحلة ابن بطوطه » می نویسد : « در دمشق شخصی از بزرگان فقهای حنبلی به نام تقی الدین ابن تیمیه بود . او در هر عملی سخن می گفت ولیکن مشکلی در عقل خود داشت ... . » حتی هم فکران ابن تیمیه بسیاری از عقایدش را قبول نداشتند . « آلبانی » ، محدث وهابی در مورد رد « حدیث ولایت » از سوی ابن تیمیه می گوید : « عجیب است که چگونه شیخ الاسلام ابن تیمیه ، این حدیث را با وجود سندیت معتبر آن تکذیب و انکار می کند . این چیزی جز مبالغه گویی در رد شیعه نیست . »

ابن تیمیه در برخی کتابهایش از جمله « منهاج السنه » با تفاسیر آیات مباهله ، تطهیر ، انذار ، ولایت و مودت مخالفت می کند . او تمام احادیثی که مناقب حضرت علی (ع)را می گویند ، رد   می کند .

ابن تیمیه در منهاج السنه تمام احادیث معتبری را که از پیامبر (ص) نقل شده ، نفی کرده است :

-          حدیث ولایت : « أنت ولی کل مؤمن بعدی » ( تو بعد از من ، سرپرست مؤمنان هستی . )  

-         سد ابواب : « و سد الابواب کلها الا باب علی » ( و دستور داد تمام درها را به جز در خانه ی علی (ع) ببندند. )

-         مدینه العلم : « انا مدینة العلم و علی بابها » ( من شهر علم هستم و علی (ع) دروازه ی آن است . )

-         « اقضاکم علی » ( علی (ع) در قضاوت از شما برتر است . )

-         « من احب علیا فقد احبنی و من ابغض علیا فقد ابغضنی » (هر که علی (ع) را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر که با او دشمن است ، با من دشمنی کرده است . )

-         حدیث غدیر : « من کنت مولاه فهذا علی مولاه . »

طرفداری از مخالفان حضرت علی (ع)

ابن تیمیه با نوشتن نامه ای به پیروان فرقه ی « یزیدیه »8 حمایتش را از آنان اعلام می کند . او همچنین از « خوارج » و قاتلین امام علی علی (ع) دفاع می کند . 9

این کینه ورزی با علی (ع) را با توجه به حدیث رسول الله (ص) می توان درک کرد : « لایبغض علیا (ع) الا منافقا او فاسقا او صاحب الدنیا » 10 ( تنها منافقان ، فاسقان و دلبستگان به دنیا ، علی(ع) را دشمن می دانند . )

با توجه به ابعاد شخصیتی ابن تیمیه و انتقادهای مستمر علما از عقایدش که روزگاری موجب حذف او از تاریخ شد ، بعید به نظر می رسید بار دیگر ، افرادی داعیه دار تفکراتش شوند . اما تحولات جهانی ، پلی به طول پنج قرن بین جریان وهابیت و آراء او کشید .

منابع

1 . ابن تیمیه ، مؤسس افکار وهابیت ، علی اصغر رضوانی

2 . خدا از دیدگاه وهابیان ، علی اصغر رضوانی

3 . وهابیت از منظر عقل و شرع ، سید محمد حسینی قزوینی

4 . وهابیت ، مبانی فکری و کارنامه ی عملی . جعفر سبحانی

5 . سایت « ویکی پدیا » برای فرقه ی یزیدیه

6 . لغت نامه ی دهخدا

پی نوشت ها

1 . مذهب حنبلی ، چهارمین مذهب فقهی اهل سنت است

2 . المجموعة الرسائل ئ المسائل، ج1 ،ص60

3. همان،ص17

4. التوسل و الوسیله،ص156

5. الهدیة السنیه،ص40

6. آل عمران، آیه7

7.زیارة القبور،ص17 و18

8. یزیدیه فرقه ای است که پیروان آن ، برای شیطان صفت الوهیت و برای « یزید » مقام نبوت قائلند . بعضی ها می گویند این فرقه به دلیل تشابه نام یزید با کیش خود ، او را امام و قدیس خود می دانند .

9 . الوصیه الکبری ، ابن تیمیه ، ص 5

10 . تاریخ دمشق ، ج 42 ، ص 285 ، ح 8817

 

 

 





برچسب ها : وهابیت  ,

از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟ !
دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند

گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان
چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند

سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند

--------------------------------------------------------------

بهانه

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند

-------------------------------------------------------------

خلق دلسنگ‌اند و من آیینه با خود می‌برم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است

یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است می‌بارد! فراوانی بس است

نسل پشت نسل تنها امتحان پس می‌دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است

بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیم
سفره‌ات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!

-------------------------------------------------------

مهمان آتش

راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است

در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است

یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می‌گیرند روی شانه، مرده است

گنجشکها! از شانه‌هایم برنخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده است


دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده است

------------------------------------------------------------

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام

ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام

باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام



<   <<   6   7   8   9   10      >




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 54
    بازدید دیروز : 76
    کل بازدید : 916540
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/2/29    ساعت : 5:36 ع

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات