سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دعوی کن، ثابت بدار و بستان!

«زرهی از امیرالمومنین علی علیه السلام غایب شده بود. روزی آن زره به دست یهودی بدید. او را بگرفت و گفت که این زره من است.

یهودی گفت: آن را دعوی کن، ثابت بدار و بستان!

در آن ایام امیر المومنین علی علیه السلام خلیفه بود؛ گفت: من هم خلیفه [هستم] و هم مدعی. این دعوی چگونه ثابت شود؟ [بهتر است] پیش شُرَیح قاضی رویم و دعوی به آخِر رسانیم.

همچنان کردند. و در آن عهد شریح نایب علی علیه السلام بود. القصه چون پیش شریح رسیدند و دعوی زره آغاز شد، شریح روی سوی امیرالمومنین علی علیه السلام کرد و گفت: اگر چه خلیفه ما تویی، اما این ساعت به حکم نیابت، حاکم منم. چون به دعوی آمده ای، تو با این یهودی یکجا بایست.

امیرالمومنین همچنان کرد؛ برابر یهودی بایستاد و گفت: آن زرهِ من است و به دست آن یهودی، ناحقّ است.

شریح پرسید: می توانی ثابت کنی؟

علی علیه السلام گفت: چگونه؟

شریح جواب داد: با آوردن گواه!

حضرت علی علیه السلام حسن را و قنبر را گواه آورد. شریح گفت: حسن پسر تو است و قنبرغلام تو؛ من گواهی ایشان نخواهم شنید.

امیرالمومنین علی علیه السلام گفت: من گواه دیگر ندارم.

شریح یهودی را گفت: زره بردار و ببر! تا آنگاه که دو گواه بگذرند، آنگاه قابض شود.(یعنی اگر دو گواه بیاورد می تواند زره را بگیرد.)

یهودی چون این معامله بدید حیرتی در باطن او ظاهر گشت و با خود گفت: دین محمد[صلّی الله علیه و آله] چنین دینی است؟

پس اسلام آورد و زره به امیرالمومنین علی علیه السلام داد و گفت: این حقّ و ملک تو است؛ به دست من، ناحقّ است.

امیرالمومنین آن زره بدو بخشید.»





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 185
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 923756
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 2:38 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات