سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

صبر و تحمل شیخ هادی نجم آبادی

«شیخ از جور و ستم مردم به یکدیگر اندوهناک می شد، ولی برای خود خشمگین و اندوهگین نمی گشت؛ چنانکه حسن نامی هر روز می رفت و از آقا پولی می خواست. روزی که پول نبود،[مرد با سماجت] گفت: اگر خود نداری بگو یکی از حاضران به من بدهد.

آقا گفت: پیش اینان [پولی] به امانت نگذاشته ام. حکم برکسی ندارم.

آنگاه حسن بدگویی و دشنام دادن را آغاز کرد. همه حاضران را خشم گرفت؛ اما هرگاه یکی خواست سزای دشنام را دهد آقا می گفت: چه کارش دارید؟ به شما که دشنام نمی دهد. هرگاه می خواهید، به او چیزی دهید؛ و گرنه آزارش ندهید.»

 





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 67
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 923638
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 1:32 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات