سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فتحعلی شاه و ملک الشّعرا

«زمانی بود که فتحعلی شاه شعر می گفت و «خاقان» تخلص می کرد. روزی قطعه ای از اشعار خود را بر فتحعلی خان صبا ملک الشّعرا خواند و از او پرسید که چطور است؟ ملک الشّعرا بی ملاحظه گفت که شعری است خالی از مضمون و پوچ.

خاقان مغفور چنان از این گفته برآشفت که امر داد ملک الشّعرای بیچاره را به اصطبل بردند و بر سر آخور بستندی و مقداری کاه پیش او ریختند. پس از مدتی که خشم شاه فروکش کرد، صبا را عفو نمود و به حضور اجازه بار داد. مدتی بعد که باز شاه شعری گفته بود، بر ملک الشّعرا خواند و رأی او را در آن باب خواستار شد. ملک الشّعرابدون آنکه چیزی بگوید از جای خود برخاست و رو به طرف در حرکت کرد. شاه پرسید: ملک الشّعر،کجا می روی؟

ملک الشّعراعرض کرد: به اصطبل، قربان!

شاه خندید و دیگر شعر خود را بر او عرضه نداشت.»





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 955
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 924526
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 7:12 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات