سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

حکایت فراموش شده

حکیم فرزانه ای، همه مردم شهر را جمع کرد تا برای آنها حکایت فراموش شده ای را بازگو کند. از چند روز قبل، مریدان حکیم در سراسر شهر جار زدند و مردم را آگاه کردند. از این رو جمع کثیری در روز موعود برای شنیدن حکایت فراموش شده گرد آمدند.

حکیم بر بالای منبر رفت و گفت :

« روزی روزگاری پسر بچه ای زندگی می کرد، بعد از گذشت ایامی جوان شد، سپس ازدواج کردو صاحب بچه ای شد، به سختی کار کرد، سپس خانه و تجارتخانه ای برای خود دست و پا کرد. ».

آنگاه حکیم ساکت سد. مردم ابتدا کمی صبر کردند، عاقبت عصبانی شده و فریاد کشیدند : «خُب! که چی ؟» حکیم به نشانه تاسف سری تکان داد و گفت : « که چی را از خودتان بپرسید، این داستان زندگی خود شماست!». 

 





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 152
    بازدید دیروز : 49
    کل بازدید : 925774
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/11    ساعت : 3:11 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات