دو دوست جدا ناشدنی ...

روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور از سرزمینی بسیار فقیر با دو دوست جوان ملاقات کرد. این دو دوست یتیم و بینوا که تا آن زمان با گدایی امرار معاش می کردند، همچون دو روی یک سکه جدا نشدنی به نظر می رسیدند. پادشاه که آن روز سر حال بود، خواست به آنها عنایتی کند.

پس به هر کدام پیشنهاد کرد آرزویی کنند. ابتدا خطاب به دوست کوچکتر گفت : «به من بگو چه می خواهی قول می دهم خواسته ات را برآورده کنم. اما باید بدانی من در قبال هر لطفی که به تو بکنم، دو برابر آن را به دوستت خواهم کرد.»

دوست کوچکتر پس از کمی فکر با لبخندی به او پاسخ داد : « یک چشم مرا از حدقه بیرون بیاور!».

 

« حسادت اولین درس شیطان به انسان احمق است. »

مثل فرانسوی  

 





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 21
    بازدید دیروز : 47
    کل بازدید : 933520
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 03/12/2    ساعت : 12:21 ع

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات