سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه چیزم

تلفن همراه پیرمردی که توی اتوبوس، کنارم نشسته بود زنگ خورد...

پیرمرد به زحمت تلفن را با دست های لرزان از جیبش درآورد؛ هر چه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را از روی صفحه تلفن همراهش بخواند.... رو به من کرد و گفت : ببخشید، چی نوشته؟

به صفحه تلفنش نگاه کردم و با تعجب گفتم : نوشته

«همه چیزم»!.

پیرمرد: اَلو، سلام عزیزم ....

ناگهان دستش را جلوی دهنی تلفن گرفت و با صدای آرام و لبخندی زیبا و قدیمی به من گفت : همسرم است....

 

به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عشق، عدالت، صداقت و مهربانی می افتند، شما در نظرشان تداعی شوید.

اندرو متیوس

 





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 349
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 923920
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 4:14 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات