سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دعوی پیرزن بر محمود غزنوی

در زمان پادشاهی محمود غزنوی، زنی همراه کاروانی سفر می کرد. کاروانیان در رباط «دیرکچین» بار افکندند و آسودند. چون نیمه شب شد دزدان آنچه را که آن زن با خود داشت ربودند. او به زحمت و زنج، خویش را به دربار محمود غزنوی رساند و از آن بیداد که بر وی رفته بود تظلم کرد و گفت :

یا مال من از دزدان بستای یا تاوان بده.

شاه برآشفت و به تندی و تلخی پرسید : دیرکچین کجاست؟

پیرزن بی پروا و جسورانه جواب داد : ای محمود که خویش را جهانگیر و جهان دار می پنداری ، ولایت چندان بگیر که بدانی کجا زیر نگین داری و نگهبانی آن توانی.

محمود از آن سخن که گفته بود پشیمان و شرمسار شد. به خویشتن آمد، به نشان تقصیر و تامل لب به دندان گزید ، از زن ستمد رسیده پوزش طلبید و گفت : راست گفتی و مرا هشیار و بیدار کردی.

پادشاهی که بر مردم ستم روا دارد یا دزدان و ستم پیشگان را بر خلق مسلط دارد، نباشد بهتر.

آن گاه فرمان داد که دزدان را بگیرند . مال پیر زن را بستانند و به وی باز دهند.

منبع : گتاب هزار و یک حکایت ص 30

 

 





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 178
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 923749
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 2:37 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات