سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو انگشتری را به نااهلان عرضه داشتی و قیمت آن شکستی

«جوانی که گناهی کرده بود، به دست ذوالنّون مصری [یکی از عارفان بزرگ] توبه کرد. او از شادی این توفیق، دویست دینار زرّ سرخ به مریدان شیخ نفقه (خرجی) داد؛ او چندان که خدمت ذوالنّون کرد،از او التفاتی ندید. روزی از غایت (نهایت) آزردگی شکایت این محرومیت به چند تن از یاران کرد. شیخ را خبر شد. وی را طلبید؛ انگشتریش را که پربها بود به جوان داد و گفت: این به بازار بر؛ بر مقومّان (قیمت گذاران) عرضه کن و بفروش.

جوان انگشتری را گرفت؛ به بازار برد و به بعضی از کفشگران و گازران(لباسشویان) و پاره دوزان و خرده فروشان و بقالان نشان داد. هیچ یک از آنان زیاده از ده درم بها نکرد. نزد شیخ بازگشت و آنچه رفته بود تقریر کرد. ذوالنون فرمود: انگشتری را به چه کسانی نشان دادی؟

گفت: به تنی چند از کفشگران و گازران وپاره دوزان و خرده فروشان و بقالان.

شیخ انگشتری را از او گرفت؛ به یکی از مریدانش داد وگفت: این به بازار بر و بفروش.

مرید آن را گرفت؛ به بازار گوهر فروشان برد و به دویست دینار زرّ بفروخت و[وجه آن] به ذوالنون داد. شیخ آن همه را به جوان داد و گفت: این دویست دینار زرّ سرخی که به مریدان من انفاق کردی، برگیر وبرو که قابلیت تو در معرفت اهل معرفعت بقدر استعداد تو در فروختن انگشتری است که به نااهلان عرضه داشتی و قیمت آن شکستی. تو قدر وارستگان و اهل تعرف کی شناسی و کی توانی؟





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 108
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 923679
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 1:52 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات