شنبه 92/11/26 — azadnagar -
نظر
نام نیکو
«آورده اند که بزرگی را در مجلس پادشاهی تعریف بسیار کردند و از فصاحت و بلاغت و فضائل و معانی ائ بسی شرح دادند به مرتبه ای که شوق پادشاه به لقای او از سر حدّ بیان تجاوز کرده به احضار او مثالی (فرمانی) عالی ارزانی فرمود. آن عزیز که به مجلس عالی درآمد، بعد از ادای سلام گفت که پادشاه را هزار سال بقا باد.
پادشاه گفت: اول بار سخن محالی گفتی و این از فضل تو عجب بود و از مثل تو غریب نمود.
جواب داد که حیات مردم نه همین در بقای بدن است. همه کس داند که نهایت بقای آدمی به هزار سال نرسد؛ اما چون نام نکو بعد از وفات، حیاتی دیگر است، غرض من آن بود که رقم نیکنامی آن حضرت هزار سال بر صحیفه روزگار باقی ماند.
کسی کو شد به نام نیک مشهور/پس از مرگش بزرگان زنده دانند
ولی آن را که بد فعلل است و بدنام/اگرچه زنده باشد مرده خوانند»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
جمعه 92/11/25 — azadnagar -
نظر
همه روز روزه بودن ، همه شب نماز کردن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آن قدر نبخشد
که به روی مستمندی در بسته باز کردن
برچسب ها :
جملات ناب ,
جمعه 92/11/25 — azadnagar -
نظر بدهید
نگرانی های امام خمینی (ره)
امام خمینی :
تشریفات حوزه ها ، موجب نگرانی است
مساله دیگر، مساله تشریفات حوزه های روحانیت است که دارد زیاد می شود. وقتی تشریفات زیاد شد، محتوا کنار می رود. وقتی ساختمانها و ماشینها و دم و دستگاه ها زیاد شود ، موجب می شود بنیه فقهی اسلام صدمه ببیند، یعنی با این بساطها نمی شود شیخ مرتضی و صاحب جواهر تحویل جامعه داد. این موجب نگرانی است و واقعا نمی دانم با این وضع چه کنم. این تشریفات اسباب آن می شود که روحانیت شکست بخورد.
زندگی صاحب جواهر را با زندگی روحانیون امروز که بسنجیم، خوب می فهمیم که چه ضربه ای به دست خودمان به خودمان می زنیم.
منبع : سخنرانی در جمع فقها و حقوقدانان شورای نگهبان 11/6/63
برچسب ها :
نگرانیهای امام خمینی ,
پنج شنبه 92/11/24 — azadnagar -
نظر بدهید
استاد مطهری :
شما اگر می خواهید بچه تان موحد بشود از اول باید شعار توحید را در خانه تان وارد کنید. اگر می خواهید بچه تان به اسلام و پیغمبر و قرآن معتقد بشود اول باید شعارهای نبوت را در خانه تان بیاورید. اگر می خواهید بچه تان به ائمه اطهار ایمان داشته باشد اول شعارهای امامت را در خانه تان ببرید.
منبع : کتاب پانزده گفتار ص 183
برچسب ها :
استاد مطهری ,
پنج شنبه 92/11/24 — azadnagar -
نظر بدهید
ما غذا نمی خوریم تا تو بازگردی
«گویند روزی از روزها در خانه شیخ سورچرانیِ فقرا بود. برای هر سه نفر یک سینی خوراک از درونیِ خانه به بیرونی بردند. هر سه نفر دور یک سینی نشستند و سر گرم خوردن شدند. سینیِ جداگانه ای در پیش آقا نهادند. از قضا یکی از اعیان شهر که مهمان ناخوانده بود به دیدار شیخ آمد و در کنار سفره وی نشست. ناگهان بینوایی هم از در درآمد و منظره سینی خوراکیها را دید که هر سه نفر دور یک سینی نشسته بودند و فقط سینی خوراک آقا دو نفری بود.[مرد بینوا] برای تکمیل حدّ نصاب، رفت در کنار آن ثروتمند نشست. مرد اعیان دید عجب غلطی کرده و در چه صحنه[قابل] تماشایی گرفتار شده است. به خاطر نداشت که در همه عمر با یک بیچاره یا بینوایی همنشین شده باشد تا چه رسد که همخوراک بشود. [اما] شیخ به این شوونات اعیانی و جاه و مقام ظاهری توجهی نداشت و پشت پا به همه تشریفات زده و او را هم مانند خود در ردیف بینوایان و ولگردان شهر در کنار هم قرار داده و همه برادروار همخوراک شده[بودند].مرد اعیان[برای نجات از آن مخمصه]فکری کرد و تدبیری نمود و سپس به مرد بی سر و پا که در کنارش نشسته بود گفت: آیا تو تنها زندگی می کنی؟
مرد تیره بخت جواب داد:نه، مادر پیری دارم که ناتوان و عاجز است.
آن مرد اعیانی قسمتی از خوراک را در ظرفی جدا ریخت و یک تومان هم از کیسه لئامت خود بیرون آورد و بر آن گذاشت و به فقیر داد و گفت:برخیز و اینها را به نزد مادرت ببر و با هم غذا خورید که ثواب دارد.
و[به این ترتیب] بیچاره را از کنار سفره دیگری بلند کرد. شیخ که این منظره را دید[ سر برداشت و] گفت: آی عمو، غذا و پول را به مادرت برسان و آن سهم مادرت است؛ زود بیا اینجا. ما غذا نمی خوریم تا تو[بازگردی] و با ما همخوراک شوی.معطل نشو، زود بیا؛ خان گرسنه است.
[مرد] تیره بخت شادان و خندان خود را به مادر پیرش رسانید و ماجرا را گفت و آنگاه دوان دوان بازگشت و در خوراک با آقا و اعیان شریک شد. گدایان، آخوندها و اعیان همه در کنار بزم محبت و روحانی شیخ هم خوراک شدند و مانند مسلمانان پاک نهاد ساعتی از قید شوونات و تشریفات خسته کننده طبقاتی آسوده شدند؛ چون همه از خاکیم و به خاک می رویم. ولی بر آن مرد اعیان چه گذشت، خدا می داند.»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
پنج شنبه 92/11/24 — azadnagar -
نظر بدهید
نگرانی های امام خمینی (ره)
امام خمینی :
آن چیزی که مردم از ما توقع داشته و دارند و به واسطه آن دنبال ما و شما آمده اند و اسلام را ترویج نموده و جمهوری اسلامی را بپا کردند و طاغوت را از میان بردند، کیفیت زندگی اهل علم است. اگر خدای نخواسته ، مردم ببینند که آقایان وضع خودشان را تغییر داده اند، عمارت درست کرده اند و رفت و آمدهایشان مناسب شان روحانیت نیست، آن چیزی را که نسبت به روحانیت در دلشان بوده است از دست بدهند، از دست دادن آن همان و از بین رفتن اسلام و جمهوری اسلامی همان.
منبع : سخنرانی در جمع اعضای خبرگان در 25/4/64
چهارشنبه 92/11/23 — azadnagar -
نظر بدهید
فیلسوف منظم
هاینریش هاینه غزلسرای آلمانی درباره امانوئل کانت که در سال 1804 در شهر «کونیگسبرگ» در گذشت می نویسد:
«امانوئل کانت در زندگی آنقدر منظم و دقیق بود که اهل شهر تا می دیدند که فیلسوف از زیر پنجره خانه شان رد می شود، ساعتشان را میزان می کردند.»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
چهارشنبه 92/11/23 — azadnagar -
نظر بدهید
استاد مطهری :
هر چیزی که مورد نیاز اجتماع و مفید به حال اجتماع باشد و اجتماع را به سوی خیر و تکامل هدایت کند، در نظام خلقت باقی و برای اجتماع بشر محفوظ می ماند. و اگر مورد نیاز نبود، با قسر و زور و جبر نمی توان نگهداریش کرد. قانون خداست.
منبع : کتاب پانزده گفتار ص 15
برچسب ها :
استاد مطهری ,
سه شنبه 92/11/22 — azadnagar -
نظر
جملات ناب
انتقاد هم مانند باران ، باید آنقدر نرم باشد
تا بدون خراب کردن ریشه های آن فرد موجب رشد او شود
مشکل فکر های بسته این است
که دهانشان پیوسته باز است
عشق مثل عبادت کردن می مونه
بعد از اینکه نیت کردی دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی
خاموش کردن شمع فردی دیگر
باعث نخواهد شد که شمع شما درخشانتر نور افشانی کند
نعره هیچ شیری خانه های چوبی را خراب نمیکند
من از سکوت موریانه میترسم
هرگز از سمت جلو به یک گاو
از سمت عقب به یک اسب
و از هیچ سمتی به یک احمق نزدیک نشوید ...
برچسب ها :
جملات ناب ,
سه شنبه 92/11/22 — azadnagar -
نظر بدهید
از همـان روزی کـه دانشجو شـدم
از جهاتی بـنده زیر و رو شـدم
روز اوّل ســر به زیــر و با حیا
روز دوّم این هوا (…) پررو شدم
بعد از آنـی کـه سبیلم را زدم
دشمن ِ سر سخت ِ زیر ابـرو شــدم
هیبت ِ مـردانه را دادم ز دست
صاحب ِ لنز و تل و گیسو شـدم!
دود ِ پیپ و دود قلیان، دود بنگ …
من ولـی پابـست ِ تنـباکو شدم
تـرم اوّل گرچه دیدم ژالـه را
عاشـق ِ گلـچهره و مـینو شـدم!
ترم دوّم قلب ِ من پـایانه شد
هر کسی خر شد سوار ِ او شدم!
فصل ِ سـرما لُـخت و عریانم، ولی
فصل ِ گرما شکل ِ اسکیـمو شدم
بس که اُملت پخته ام این سال ها
عـمّه جــانم گفت کـدبانو شدم!
در حــوادث بــر خــلاف ِ دیگران
فارغ از هر گونه های و هو شدم
یاد ِ ایّامی که می دانی به خیر…
تازگی بی خاصیت، بی بو شدم!
بعد ِ عمری کسب ِ علم و معرفت
جای دکتر، عاقبت هالو شدم!
برچسب ها :
چرت و پرت ,