داستان دو گرگ

حکایتی سرخپوستی می گوید که :

نوه ای و پدربزرگش در حال گفتگو بودند. سرخ پوست پیر می گوید : « پسر، در درون هر کسی دو گرگ زندگی می کند. یکی از این گرگ ها عصبانی، خسیس، حسود، مغرور و تنبل است اما گرگ دومی، خوب، مهربان، متواضع و خویشتن دار است. این دو گرگ پیوسته با هم در جنگ و ستیزند.»

پسر کوچک با شنیدن حرف های پدربزرگش پرسید :

«اما پدربزرگ، کدام شان در این جنگ برنده می شوند؟»

پدربزرگ تبسمی کرد و گفت : « هر کدام که تو به او غذا بدهی.»

 





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,

آدمی وقتی به دنیا می آید هزار آرزو دارد. ولی وقتی از دنیا می رود فقط یک آرزو دارد. آن هم این است که یک فرصت دوباره داشته باشد.





برچسب ها : جملات ناب  ,

جنگ 8 ساله دفاع مقدس

چند روز بعد از عملیات ، یک نفر رو دیدم که کاغذ و خودکار گرفته بود دستش ...

هر جا می رفت همراه خودش می برد

از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟

گفت: آرپی جی زن بوده

توی عملیات اونقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه

باید براش بنویسی تا بفهمه

 

 کمیل نوشت:

گوشهایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود

چشم و گوشمان که باز نشد هیچ، بماند!

شرمنده ی ایثارتم شدیم جوانمرد





برچسب ها : مردان بی ادعا  ,

 

خلافت و حکومت برای احقاق حق است، برای کوتاه کردن دست ظالمان و به حق رساندن مظلومان است، برای آن است که چنان نشود که باز هم گروهی از فرط سیری بترکند و گروهی از شدت گرسنگی بمیرند.

هر قدر که ثروت و قدرت دنیا نزد انسان لذیذتر و عزیزتر باشند، او را به زیاده خواهی و تضییع حقوق دیگران بیشتر برمی انگیزند. خفیف کردن آتش طمع و طلب ، آدمی را از ضایع کردن حقوق مشروع دیگران باز می دارد.  

 





برچسب ها : راه ناهموار  ,

 

دکتر علی شریعتی :

انتظار یعنی «نه» گفتن به آنچه که هست. کسی که منتظر است چه کسی است؟ کسی است که در نفس انتظار خود، اعتراض به وضع موجود را پنهان دارد. ... انتظار ایمان به آینده است و لازمه اش انکار «حال» . کسی که از «حال» خشنود است ، منتظر نیست، برعکس، محافظه کار است، از آینده می هراسد، از هر حادثه ای که پیش آید بیمناک است. دوست دارد و تلاش می کند که «هیچ چیز دست نخورد».

منبع : کتاب حسین وارث آدم ص 277 

 





برچسب ها : دکتر علی شریعتی  ,

در دیدار فرماندهان جنگ با امام چه گذشت :

 

 ... فرماندهانی که طریق القدس را بسیار سخت تر از ثامن الائمه گذرانده بودند و در آن رزمنده های بسیاری را شهید داده بودند درباره ی مسئولیت سنگین خون شهدا سخت نگران بودند... برخی فرماندهان با فرمانده کل سپاه به تهران آمدند تا نگرانیشان را با امام در میان بگذارند. محسن رضایی دغدغه ی فرماندهان را برای امام گفت . امام کمی سکوت کرد، بعد برایشان صحبت کرد و گفت :

« شما باید خدا را شکر کنید که این عملیات اسلامی به دست شما اجرا می شود.. امروز صبح بعد از ملاقات با تنی چند از پاسداران به این فکر افتادم که ای کاش من هم یک پاسدار بودم، این ها چه می کنند و من چه کار. ... شما روی تدبیر و فکر عمل کنید ، دیگر نه از کشتن بترسید و نه از کشته شدن. عمده این است که قصدتان خالص باشد که بحمدالله هست.

مقصد امروز ما این است که این کشور آفت زده، غرب زده و سلطنت زده را به اسلام برگردانیم و غرضی غیر از این نداریم.

منبع : کتاب دایره المعارف مصور 8 سال جنگ ایران و عراق ص 139

 



خاطرات حجت الاسلام ناطق نوری

پرونده ی برادران تحریریان

یک روز آقای رفیق دوست نزد من آمد و نامه ای از آقا، خطاب به اینجانب آورد که مضمون آن رسیدگی به تظلمی بود که برادران «تحریریان» صاحب کارخانه ی خودکار بیک به آقا کرده بودند. آقا هم دستور پیگیری داده بودند.

البته بخشی از نامه ی آقا خیلی تند بود، مضمون آن چنین است : « خدا کند این گونه که این ها «تحریریان» می گویند درست نباشد؛ و الا وای بر من، وای بر ما، اگر این درت باشد. اگر این ظلم ها در کشور شود، در قیامت چه پاسخی خواهیم داشت.».

... تعزیرات و بچه های وزارت اینها (برادران تحریریان) را به اتهام سوء استفاده از ارز دریافتی و وارد نکردن مواد اولیه دستگیر کرده ، و با وجود سن بالایی که داشتند به شدت اذیت شده بودند.بخصوص ، وقتی به این ها گفته بودند می خواهیم جلوی کارگرها شما را شلاق بزنیم.

شکنجه ی روحی شده بودند و اینها با وجود اینکه افراد مذهبی و متدینی بودند، تحت فشار عصبی، هر دو اقدام به خودکشی کرده بودند ، که البته مامورین مانع این کار شدند و آنها موفق به خودکشی نشدند.

... جهت رسیدگی به این پرونده ، باید به مکان های «ورود ممنوع» وارد می شدم. ... ما وقتی درهای ورود ممنوع را باز کردیم و با زور به بعضی ندامتگاه ها و زندان ها رفتیم و وقت و بی وقت کار را پیگیری می کردیم، باید با بعضی بچه های وزارت که خودشان بازجوهایی پیچیده و زرنگ و پخته ای بودند ، برخورد می کردیم.

وزیر اطلاعات آن موقع به من گفت «این کار شما بزرگترین ضربه را به ما زد.» ... گزارش را که به آقا دادیم ، پیشنهاد هم دادیم که این سه جوان بازجو که این تخلفات را انجام دادند. دستگیر و محاکمه و اخراج شوند، آقا هم پیشنهاد ها را پذیرفتند و دستور دادند که اجرا شود.

متخلفین دستگیر شدند و آقای «نیری» محاکمه شان کرد و شلاق خوردند و اخراج شدند.

منبع : کتاب خاطرات حجت الاسلام ناطق نوری ج 2. ص 131





برچسب ها : تیغ خاطرات  ,
<   <<   21   22   23   24      




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 33
    بازدید دیروز : 65
    کل بازدید : 933717
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 03/12/4    ساعت : 4:13 ع

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات