چهارشنبه 92/7/3 — azadnagar -
نظر بدهید
دکتر علی شریعتی :
اگر خون های پاک این پاک مردان (علی، فاطمه، حسن، حسین، ابوذر غفاری، عمار یاسر و ...) آزادی و برابری و داد نمی بود و اگر این «خودسوزان» راه «خدا و مردم» نمی بودند، امروز به عنوان مسلمان، روح قرآن و سنت پیغمبر را در دستگاه اشرافی عثمان و حاشیه نشینان پاپلوس و مردم فریبش و کاخ سبز معاویه و عمال مردم کش و غارتگرش و در رژیم های خون و ستم و چپاول و فساد و نیرنگ و عصبیت عربی و استبداد جاهلی سلاطین آن دو قبیله عرب می یافتیم و می شناختیم نه در زندگی شگفت و اساطیری علی ....
منبع : کتاب حسین وارث آدم. ص 343
برچسب ها :
دکتر علی شریعتی ,
چهارشنبه 92/7/3 — azadnagar -
نظر
بعضی عادت کرده اند خود را نشسته بر قله شامخ هدایت ببینند و دیگران را از این نعمت مهم محروم بدانند و این را لازمه دینداری می شمارند. معتقدند خودشان محبوب خداوند و اهل بهشتند و لا جرم دیگران باطل، مغضوب خداوند و در نتیجه جهنمی اند.
شهید مطهری صحبت بسیار خواندنی در این زمینه دارد :
... شما اگر به همین مسیحیت تحریف شده نگاه کنید و بروید در دهات و شهرها، آیا هر کشیشی را که می بینید، آدم اسد و کثیفی است؟ والله میان همینها ، صدی هفتاد و هشتادشان مردمی هستند با یک احساس ایمان و تقوا و خلوص که به نام مسیح و مریم چقدر راستی و تقوا و پاکی به مردم داده اند. تقصیری هم ندارند. آنها به بهشت می روند. کشیش آنها هم به بهشت می رود. پس حساب روحانیت فاسد حاکم مسیحی و پاپها را باید از اکثریت مبلغین و پیروان مسیح جدا کرد.
برچسب ها :
راه ناهموار ,
چهارشنبه 92/7/3 — azadnagar -
نظر بدهید
مسئولیت پذیری
در یک جلسه فروش، مدیر فروش بابت میزانِ فروش بسیار کم کارمندان به آنان پرخاش کرد و گفت : «تا دلتان بخواهد بازدهی کم داشتیم و عذر و بهانه فراوان. اگر نمی توانید از پس کارتان بر بیایید، گمان می کنم کسان دیگری باشند که منتظر فرصتند تا محصولات ارزشمندی را که شما افتخار ارائه شان را داشته اید، بفروشند».
پس رو به بازیکن حرفه ای فوتبال بازنشسته ای که به تازگی استخدام شده بود کرد و گفت : «اگر یک تیم فوتبال ببازد چه می شود؟ بازیکن ها را عوض می کنند، نه؟»
سنگینی سوال باعث چند ثانیه سکوت شد. سپس بازیکن سابق فوتبال پاسخ داد :
«راستش جناب، اگر کل تیم مشکل داشته باشد معمولا مربی جدید می گیریم».
ما همچون قلمی هستیم که با جملات خویش دفتر روزگارمان را سیاه می کنیم.
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
چهارشنبه 92/7/3 — azadnagar -
نظر بدهید
همه رگ و ریشه حکومت از جامعه است. حکومت موجودی برتر از جامعه نیست، بلکه جزئی از اجزای آن است و به مقداری که جامعه در آن می ریزد ، واجد محتوا می شود. اگر جامعه غایات عالی در آن ریخت ، حکومت هم غایات عالی را منعکس خواهد کرد و از این غایات پاسداری خواهد کرد. اگر هم غایات دانی در آن ریخت و به حدّ همین دنیا قانع بود، حکومت هم همین محتوا را خواهد داشت.
برچسب ها :
راه ناهموار ,
سه شنبه 92/7/2 — azadnagar -
نظر
شعری بسیار زیبا از مهدی اخوان ثالث .

درین همسایه مرغی هست، گویا مرغ حق نامش
نمیدانم
و شاید جغد، شاید مرغ کوکو خوان
درین همسایه، نامش هر چه، مرغی هست
که شب را، همچنان ویرانهها را، دوست میدارد
و تنها مینشیند در سکوت و وحشت ِ ویرانهها تا صبح
و حق حق میزند، کوکو سرایان ناله میبارد
و من آواز ِ این غمگین ِ دردآلود
نشد هرگز که یک شب بشنوم، بی اعتنا مانم
و حزن انگیز اوهامی، دلم در پنجه نفشارد
درین همسایه مرغی هست خون آلودهاش آواز
کنار پنجره دیشب
نشستم گوش دادم مدتی آواز ِ او را، باز
نشستم ماجرا پرسان
چراگویان، ولی آرام
همَش همدرد، هم ترسان :
-"چرا آواز ِ تو چون ضجهای خونین و هول آمیز؟
چه میجویی؟ چه میگویی؟
چرا این قدر دردآلود و حزن انگیز؟
چرا؟ آخر چرا؟..."
بسیار پرسیدم
و اندهناک ترسیدم
و او - با گریه شاید - گفت:
-"شب و ویرانه، آری این و این آری
من این ویرانهها را دوست میدارم
و شب را دوست میدارم
و این هو هو و حق حق را
همین، آری همین، من دوست میدارم
شب مطلق، شب و ویرانه? مطلق
و شاید هر چه مطلق را"
نشستم مدتی ترسان و از او ماجرا پرسان
و او - با ضجه شاید - گفت:
-"نمیدانم چرا شب، یا چرا ویرانهام لانه
ولی دانم که شب میراث ِ خورشید است
و میراث ِ خداوند است ویرانه
نمیدانم چرا، من مرغم و آواز من این است
جهانم این و جانم این
نهانم این و پیدا و نشانم این
و شاید راز من این است"
درین همسایه مرغی هست....
برچسب ها :
جملات ناب ,
سه شنبه 92/7/2 — azadnagar -
نظر بدهید
درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم
جهان، گو بی صفا شو، من صفای دیگری دارم
اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما باز
درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم
درین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی، از آن شادم
که با خیل ِ غمش خلوتسرای دیگری دارم
پسندم مرغ ِ حق را، لیک با حقگویی و عزلت
من اندر انزوای خود، نوای دیگری دارم
شنیدم ماجرای هر کسی، نازم به عشق خود
که شیرینتر ز هر کس، ماجرای دیگری دارم
اگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفش
که هر شب با خیالش خوابهای دیگری دارم
من این زندان به جرم ِ مرد بودن میکشم، ای عشق
خطا نسلم اگر جز این خطای دیگری دارم
اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است-
- و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم
سزایم نیست این زندان و حرمانهای بعد از آن
جهان گر عشق دریابد، جزای دیگری دارم ....
برچسب ها :
جملات ناب ,
سه شنبه 92/7/2 — azadnagar -
نظر بدهید
بخندد بُت، چو قربانی پسین آب
به شوق ِ رأفت قصاب نوشد
دریغا! بیشه? گرگان همیشه
ز خون ِ دشت ِ میشان آب نوشد !
برچسب ها :
جملات ناب ,
سه شنبه 92/7/2 — azadnagar -
نظر بدهید
به دیدارم بیا هر شب
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من میمانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیده? متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که میترسم ترا خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم که چشم از خواب بردارند
نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را
نمیخواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمیخواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی!
شاعر : مهدی اخوان ثالث
برچسب ها :
جملات ناب ,
سه شنبه 92/7/2 — azadnagar -
نظر بدهید
نکته
طبع من این نکته چه پاکیزه گفت
سهل بود خوردن افسوسِ مفت
مردم این ملک ز که تا به مه
هیچ ندانند جز احسنت و زه
هرکسی اندر غم جان خودست
فارغ از اندیشة نیک و بدست
بعد که مُردم، همه یادم کنند
رحمت وافر به نهادم ک نند
زانچه پس از مرگ برایم کنند
کاش کمی حین بقایم کنند
دل به کف غصه نباید سپرد
اول و آخر همه خواهیم مر د
برچسب ها :
چرت و پرت ,
سه شنبه 92/7/2 — azadnagar -
نظر بدهید
حاکم هر قدر هم که عادل و عالم و با تقوا باشد، به هر حال انسان است و انسان جایز الخطاست. و وقتی این انسان، صاحب قدرت بسیار و اختیارات کثیر شد، ضریب خطایش هم بالاتر می رود. وسوسه قدرت و ثروت متراکم، وسوسه کوچکی نیست و می تواند موجب لغزش هر کسی بشود... انسانها در درجات مختلفی از تقوا هستند و در معرض لغزش هستند، لذا باید برای مهار قدرت تمهیدات شایسته ای اندیشید و از پیش چاره جویی کرد...
برچسب ها :
راه ناهموار ,