سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز

بنده خدا....

بیچاره کارمندان.../البته از نوع پیمانکاریش !!!...

 از نار غصه سوزان
دمساز آه و افغان
از خوشدلی گریزان

عاری ز شوکت و شان
بیچاره کارمندان

بی حال و دل فسرده
بی جان مثال مرده
چون صید تیر خورده
کام از جهان نبرده

انسان ولی چه انسان
بیچاره کارمندان

در یک اتاق محبوس
با شکل و وضع منحوس
یک‌سر رببس و مرئوس
همدم به آه و افسوس

مبهوت و مات و حیران
بیچاره کارمندان

از جور بچه و زن
جان متصل به شیون
نه خانه و نه مسکن
تکلیف نا معین

جفت زیان و خسران
بیچاره کارمندان

نه رخت و نه لباسی
نه فرش و نه پلاسی
نه پایه و اساسی
نه هوش و نه حواسی

غمناک و زار و پژمان
بیچاره کارمندان

اهل و عیال خانه
دائم پی بهانه
ناراضی از زمانه
چون مرغ فکر دانه

خالیست سفره از نان
بیچاره کارمندان

امروز اهل بازار
دارند دخل سر شار
پول است نزدشان خوار
پس راضیند از این کار

لیک این کسان پریشان
بیچاره کارمندان

..........................................

....!!


گوسفندهایمان اسب روسی می شوند

نامه یک گوسفند به مادرش

مادر عزیزتر  از جانم،بع  !
وقتی مرا از گله جدا کردند فکر میکردم که مرا به دست قصاب خواهند سپرد و به همین دلیل بسیار نگران بودم البته همینطوری هم شد.
حاج رحیم قصاب مرا از بازار خرید و به خانه خودش برد. آن شب را نمیدانی تا صبج چگونه سحر کردم؛ همهاش خواب چاقو میدیدم.
صبح قصاب برایم آب آورد؛ فهمیدم که رفتی هستم اشک جلوی چشمهایم را گرفت و برگشتم به
سمت روستا و از ته دل چند بار بع بعکردم.

قصاب مشغول تیز کردنچاقویش بود که رضا، پسرش، آمد و گفت دست نگه دار که قیمت گوشت باز هم بالا رفته است فردا شاید قیمت یک کیلو گوشت بشود بیست هزار تومان.
از آن روز به بعد چند صبح این اتفاق تکرار شد و دست بر قضا ما زنده ماندیم.

حال هم قیمت گوشت به قدری گران شده است که کسی توان خرید آنرا ندارد و خیال من آسوده شده که حالا حالاها مردنی نیستم.

اما بگویم از قصاب که مرد بسیار خوب است. هوای مرا دارد؛ چیزی برایم کم نمیگذارد.
یک بار چند تا سرفه کردم برایم دکتر آورد.

برخی از مشتریان قصاب میگویند که اگر قیمت گوشت همین طوری بالا برود احتمال دارد که ما
گوسفندان را نیز مانند اسبهای روسی که ثبت ملی شده اند، ثبت ملی بکنند و بشویم پشتوانه ارزی برایمملکت!

اگر اینگونه بشود احتمال دارد که من هم فکری برای تشکیل خانواده بکنم.
نمیدانم مادر انجا یک دختر گوسفند زیبایی است که از یک دشت آوردهاند. چشمهایش شبیه آهو است. گاهی با هم درد دل میکنیم و شاید یک روز به خودم اجازه بدهم ازش خواستگاری کنم.

 

مادر! دیگر زیاده عرضی نیست.
سلامم را به برداران و خواهرانم
برسان؛ به سگ گله هم سلام برسان.

...........................................................

من به اندازه یک مجلس ختم دوستانی دارم

 چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست رود
و سفرباید کرد،
تا بدانی که تو را میخواهند
دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم
رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
و از همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
”مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم!





برچسب ها : چرت و پرت  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 695
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 924266
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 5:45 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات