سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید مطهری :

هر کسی که صاحب درد است، به هر اندازه که در عالم درد دارد و دردی را احساس می کند که دیگران احساس نمی کنند، به همین نسبت از دیگران بیدارتر و آگاهتر است. بی دردی مساوی است با لَختی، بی حسی، بی شعوری، بی ادراکی، و احساس درد مساوی است با آگاهی و بیداری و شعور و ادراک.





برچسب ها : شهید مطهری  ,

دکتر علی شریعتی :

برای استحمار کردن، همیشه تو را به زشتی ها دعوت نمی کنند که نفرت زشتی ها تو را فراری بدهد و متوجه آنجایی بکند که باید به آنجا متوجه شوی. بر حسب «تیپ» تو دعوتت را انتخاب می کنند، گاه تو را دعوت می کنند به «زیبایی». برای کشتن یک حق بزرگ ، حق یک جامعه، یک انسان، گاه دعوتت می کنند که سرگرم یک حق دیگر باشی، و به کمک یک حق، حق دیگر را می کشند.

و وقتی در خانه حریقی، در گرفته است – درست دقت کنید – دعوت آن کس که تو را به نماز و دعای با خداوند می خواند ، دعوت یک خیانتکار است.

منبع : کتاب خود آگاهی و استحمار ص 33





برچسب ها : دکتر علی شریعتی  ,

انسانهایی که بویی از انسانیت برده اند، حاضرند با شکم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترین شرایط زندگی کنند ولی در اسارت یک انسان دیگر نباشند، محکوم انسان دیگر نباشند، آزاد زندگی کنند.

منبع : کتاب انسان کامل ص 40





برچسب ها : شهید مطهری  ,

مواظب باش وقتی شیطان را لعنت می کنی یا در حجت رمی جمرات می کنی شیطان به تو نگوید ای بی معرفت این هم رسم رفاقت است؟ انسان که رفیقش را لعنت نمی کند، انسان به رفیقش سنگ نمی زند، اول رفاقتت را با شیطان قطع کن، بعد او را لعنت کن و سنگ بزن  ...

 





برچسب ها : نکته ها از گفته ها  ,

قدرت های استکباری که ریشه در کبر شیطانی دارند، توهم و فریبی بیش نیستند و قدرت حقیقی از فقر کامل در مقابل غنی و قادر مطلق است که منشا می گیرد. این چنین است که اراده انسانی ارادت می شود و دست قدرت خدایی از آستین ارادت و بندگی بندگان خوب خدا ظاهر می گردد و جهان کفر زده را تسخیر می کند .
گنجینه آسمانی ص251





برچسب ها : مردان بی ادعا  ,

اصلا تعریف نظام دموکراتیک این است که نگذارند کار به براندازی بکشد، بلکه کشکمکش ها را در خود هضم کند، هاضمه قوی داشته باشد تا نزاع ها به نزاع های خصمانه و نهایتا جنگ آمیز مبدل نشود، بلکه به صورت صلح آمیز به شکل نزاع های حزبی و انتخابات و غیره در آید و مخالفان بتوانند هم آن حس قدرت طلبی خود را تشفی بخشند و هم از نزاع ها برکتی نصیب مردم شود، نه اینکه نزاع ها چنان شکننده باشد که همه چیز را به ویرانی بسپارد.





برچسب ها : راه ناهموار  ,

کافه

آنچه داروی درد انسان است،

کافه ای دنج در لواسان است

 

ساکت و بی صدا و خوش منظر

کافه ای باب طبع اهل هنر

 

کافه ای دور از این هیاهوها

غرق در عطر یاس و شب بوها

 

که در آن مثل باغ های بهشت

بشود شعر و قصه خواند و نوشت

 

کافه ای که در آن ندارد راه

وِر وِرِ زنگ گوشی همراه

 

کافه ای که در آن هیاهو نیست

وب و جی میل و سایت یاهو نیست

 

دور از آن همه شما- ایشان

کافه ای باب میل من که در آن،

 

جز صدای بنان نمی آید

بوی سیگار از آن نمی آید

 

گر چه یک خُرده لوس و رویائی است

کافه ای واقعا تماشایی است

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص 124 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

دعوی پیرزن بر محمود غزنوی

«در زمان پادشاهی محمود، زنی همراه کاروانی سفر می کرد. کاروانیان در رباط«دیرکچین» بار افکندند و آسودند. چون نیم شب شد دزدان آنچه را که آن زن با خود داشت ربودند. او به زحمت و رنج،خویش را به دربار محمود رساند و از آن بیداد که بر وی رفته بود تظلم کرد وگفت: یا مال من از دزدان بستان یا تاوان بده.

شاه برآشفت و به تندی وتلخی پرسید: دیر کچین  کجاست؟

پیرزن بی پروا و جسورانه جواب داد: ای محمود که خویش را جهانگیر و جهاندار می پنداری، ولایت چندان بگیر که بدانی کجا زیر نگین داری و نگهبان آن توانی.

محمود از آن سخن که گفته بود پشیمان وشرمسار شد. به خوشتن آمد، به نشان تقصیر و تامل لب به دندان گزید، از زن ستم رسیده پوزش طلبید و گفت: راست گفتی و مرا هشیار و بیدار کردی. پادشاهی که بر مردم ستم روا دارد یا دزدان وستم پیشگان را بر خلق مسلط دارد، نباشد بهتر.

آنگاه فرمان داد که دزدان را بگیرند. مال پیرزن را بستانند و به وی بازدهند.» 





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,

من نمی دانم ،

و همین درد مرا سخت می آزارد

که چرا انسان

این دانا ، این پیغمبر

در تکاپوهایش ،

چیزی از معجزه آن سوتر!

ره نبردست به اعجاز محبت

چه دلیلی دارد؟

چه دلیلی دارد ، که هنوز

مهربانی را نشناخته است

و نمی داند در یک لبخند

چه شگفتی هایی پنهان است!

و نمی دانم ، که چرا انسان ، تا این حد

با خوبی بیگانه ست

و همین درد مرا سخت می آزارد.





برچسب ها : جملات ناب  ,

برف از بس که در این باد ، پریشان شد و ریخت 

رفت و خود را به بیابان زد و باران شد و ریخت

شمع و پروانه یکی ، مسجد و میخانه یکی

بس که باید همه در پای تو ویران شد و ریخت

مست می آمد و آن باده که در دستش بود

آبروی دو جهان بود ، مسلمان شد و ریخت

آبروی دو جهان ، خون گلوی دو جهان

اشک های تو در آن سوی بیابان شد و ریخت

لب این رود نشست و کفِ آبی برداشت

که نگاهش به تو افتاد و پشیمان شد و ریخت

ای که نزدیک تری از رگ گردن به بهار

غنچه ات قطره ای از خون شهیدان شد و ریخت ....

 





برچسب ها : جملات ناب  ,
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 56
    بازدید دیروز : 88
    کل بازدید : 916630
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/2/30    ساعت : 10:35 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات