شنبه 92/9/2 — azadnagar -
نظر بدهید
تعطیلات
مثل یوسف اسیر چاه شدم
گوش? سازمان تباه شدم
راحت و دلنشین و محبوب است
چَقَدر پنج شنبه ها خوب است
وقت دیدار مادر و پدر است
روز تفریح و گردش و سفر است
غیر بعضی از مشاغل حساس
همه ، حتی مهندس و غواص (!)
دکتر و تاجر و وزیر
کارمند و حسابدارو مدیر،
آخر هفته ها که بی کارند
لحضات مفرحی دارند
منتها فرق می کند عملاٌ
نوع تفریح هر کسی ، مثلاٌ
غالباٌ تاجری که معتبر است
هفته ای هفت روز در سفر است
وآن که دارای باغ تجریش است
گر که پاریس و رُم نشد ، کیش است
وآن مهندس که خوشکل و شیک است
پاتوقش کافه های آنتیک است
آن مدیر عمل گرا ، بی شک
آخر هفته می رود شمشک
وآن یکی حال میکند ناجور
با اسیران خاک و اهل قبور
دیگری غرق در خماری ها
نجسی ها و زهر ماری ها
این یکی می رود نژند و عبوس
با زن و بچه جاد? چالوس
آن یکی نیز با زن و زنبیل
می رود خان? فک و فامیل
ما بقی هم شرابشون آبه
آخر عشق و حالشون خوابه
اسم شون: کارمند دون پایه
عده ای بی خیال سرمایه
مثل یوسف اسیر چاه شدم
گوش? سازمان تباه شدم
منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص 118
برچسب ها :
چرت و پرت ,
شنبه 92/9/2 — azadnagar -
نظر بدهید
حیدر مصلحی وزیر اطلاعات دولت احمدی?نژاد با بیان اینکه ایستادن در برابر قانون سبب شد که سران داخلی فتنه، محارب و باغی محسوب شوند، گفته بود: عملکرد این افراد و روندی که در قانونشکنی در پیش گرفتند، کشور را با چالشهای جدی مواجه ساخت و هزینههای سنگینی بر مسیر رو به جلوی نظام وارد کرد.
علی مطهری در گفتوگو با خبرآنلاین به این اظهارات پاسخ داده است که مشروح این گفتوگو در پی میآید:
آقای مصلحی وزیر سابق اطلاعات گفتهاند که آقایان موسوی و کروبی در مقابل قانون ایستادهاند، در نتیجه محارب و باغی هستند. نظر شما چیست؟
اگر این منطق درست باشد، اولین کسی که محارب و باغی است آقای احمدینژاد است که بارها قانونشکنی کرد و به صراحت گفت قانونی را که خودم منطبق با قانون اساسی تشخیص بدهم اجرا میکنم و بقیه قوانین را اجرا نمیکنم. یا به صراحت میگفت فلان قانون را اصلا قانون نمیدانم و اجرا نمیکنم. چرا آقای مصلحی ایشان را محارب و باغی ندانست و بلکه حمایت میکرد؟ این امر نشان میدهد که بیش از آنکه انصاف و خیرخواهی در قضاوت ایشان در کار باشد، هواهای نفسانی در میان است.
اگر این منطق آقای مصلحی را مبنا قرار دهیم خیلی افراد محارب میشوند. مثلا تکلیف خود آقای مصلحی چه میشود که در زیرمجموعه ایشان بر خلاف قانون، کارگذاری دستگاه شنود در دفتر کار من اتفاق افتاد؟ بنا بر این کسی را نمیتوان به آسانی محارب نامید. مشخصه اصلی محارب بودن دست به سلاح بردن است. ماده 277 قانون مجازات اسلامی میگوید: «محاربه عبارت است از کشیدن سلاح به قصد جان، مال یا ناموس مردم یا ارعاب آنها به نحوی که موجب ناامنی در محیط گردد.» ماده 285 این قانون در تعریف «باغی» میگوید: «گروهی که در برابر اساس نظام جمهوری اسلامی ایران قیام مسلحانه کنند باغی محسوب میشوند.» معلوم نیست آقای مصلحی با این اطلاعات فقهی چگونه وزیر اطلاعات شدهاند در حالی که شرط وزیر اطلاعات مجتهد بودن است.
ایشان گفتهاند ایجاد محدودیت برای این افراد مصوبه رسمی شورای عالی امنیت ملی است و مصوبهای در این سطح را نمیتوان به این سادگی لغو کرد.
این مطلب هم پایه عقلی و قانونی ندارد. مگر مصوبه شورای عالی امنیت ملی برای همیشه بوده است؟ آن مصوبه برای شرایط آن روز و به طور موقت بوده و اساسا شأن شورای عالی امنیت ملی این نیست که حکم دائمی صادر کند. حکم دائمی و نهایی را مرجع صالح قضایی صادر میکند. ایشان میگوید مصوبهای در این سطح را نمیتوان به این سادگی لغو کرد. پاسخ این است که به همان سادگی که این مصوبه ایجاد شده، با توجه به شرایط جدید کشور و عدم ضرورت آن قابل لغو شدن است.
برچسب ها :
تا حدودی سیاسی ,
جمعه 92/9/1 — azadnagar -
نظر
جنابعالی به کسی که بخواهد از جهت معنوی به جایی برسد چه توصیه ای دارید؟
اگر کسی مقید باشد نماز را اول وقت بخواند به جایی که باید برسد خواهد رسید.
برچسب ها :
نکته ها از گفته ها ,
جمعه 92/9/1 — azadnagar -
نظر
تا جهان باشد از او گویند
«گویند که روزی موسی علیه السلام در آن وقت که شبان شعیب بود و هنوز وحی بدو نیامده بود، گوسفندان را می چرانید. قضا را از میشی ار رمه (گله) جدا افتاد. موسی خواست که او را با رمه برد. میش، گوسفندان را نمی دید و از بیدلی(ترس)همی رمید و موسی از پس او همی دوید، تا مقدار دو فرسنگ؛ چنانکه میش را طاقت نماند و ازماندگی (خستگی) بیفتاد و برنتوانست خاست.
موسی در وی نگاه کرد و رحمش آمد. گفت: ای بیچاره، کجا می گریزی و از کی می ترسی؟
برداشتش و بر گردن گرفت و بیاورد تا به نزدیک رمه. چون چشم میش بر رمه افتاد، دلش به جا بازآمد. موسی علیه السلام او را از گردن فرو گرفت و میش اندر میان رمه شد.
ایزد تعالی به فرشتگان ندا کرد که دیدید بنده ی من با آن میش چه خلق کرد و بدان رنج که بکشید و او را نیازرد و بر وی ببخشود؟ به عزت من که او را برکشم (مقام بلندی بخشم) و کلیم ( همسخن خود) گردانم و پیغامبریش دهم و بدو کتاب بفرستم و تا جهان باشد از او گویند.
این همه کرامات او را ارزانی داشت.»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
جمعه 92/9/1 — azadnagar -
نظر بدهید
بازیگر بی جنبه
عکسش که روی سینه دیوار قاب شد
مسخ گریم و چهره پشت نقاب شد
از بین یک گروه هنر پیشه جوان
از حیث و رنگ و حالت مو انتخاب شد
بعد از دو مصاحبه با نشریات زرد
یکباره از مفاخر ملی حساب شد
با این که در تئاتر به جایی نمی رسید
چک پول سینمای تجارت خطاب شد
چون حد و غایت هدفش فتح گیشه بود،
در سینما به جذب مخاطب مجاب شد
مفتون حالت و قر و اطوتر اجنبی است
بی جنبه ای که یک شبه عالی جناب شد
از خانواده و پدر و مادرش برید
آینده اش به طرز فجیعی خراب شد
از بس که در حظور پدر پا دراز کرد
گستاخ و بی نزاکت و حاظر جواب شد
از لذت روابط مشروع حظ نبرد
سر گرم کارهای بد و ناصواب شد
کوتاه فکر بود ، دعا کرد و پول خواست
بختش بلند بود ، دعا مستجاب شد
می خواست مثل قل? آتشفشان شود
در شعله های سرکش شهرت مذاب شد
منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص 116
برچسب ها :
چرت و پرت ,
جمعه 92/9/1 — azadnagar -
نظر بدهید
بوی پیراهن یوسف نرسید
می رسد باد ولی هجرانی ست
دار و تیشه همه آسودگی اند
عشقبازی نه بدین آسانی ست
معنی عشق بپرس از مجنون
که همه بی سر و بی سامانی ست
نسخ و تعلیق من از سرمشقی است
که مرا حک شده بر پیشانی ست
گردبادم نه نسیم سحری
کار من گُل نه ، غبار افشانی ست
نای بی همدمم و تا به ابد
ناله در حنجره ام زندانی ست
شب قطب و فلک بی فلقم
من همیشه افقم ظلمانی ست
برچسب ها :
جملات ناب ,
جمعه 92/9/1 — azadnagar -
نظر بدهید
پله ها در پیش رویم ، یک به یک دیوار شد
زیر هر سقفی که رفتم ، بر سرم آوار شد
خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن :
تا به گِرد گردنم پیچید عصایم مار شد
اژدهای خفته ای بود آن زمین استوار
زیر پایم ناگه از خواب قرون بیدار شد
مرغ دست آموز خوشخوان کرکسی شد لاشه خوار
و آن غزال خانگی برگشت و هر گلبانگ خاموشی گرفت
بسکه در گلشن شبیخون خزان تکرار شد
تا بیاویزند از اینان آرزوهای مرا
جا به جا در باغ ویران هر درختی دار شد
زندگی با تو چه کرد ای عاشق شاعر ! مگر ؟،
کان دل پر آرزو از آرزو بیزار شد
بسته خواهد ماند این در همچنان تا جاودان
گرچه بر روی کوبه های مشتمان رگبار شد
زهره ی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ
ورنه جام روزگار از شوکران سرشار شد
برچسب ها :
جملات ناب ,