سه شنبه 92/6/26 — azadnagar -
نظر بدهید
آخرین زنگ دنیا
- می دانید آخرین زنگ دنیا ، کی می خورد؟
خدا می داند، ولی... آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد ، دیگر نه می شود تقلب کرد و نه می شود سر کسی کلاه گذاشت.
آن روز تازه می فهمیم که دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچک تر بود، و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود! سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد ، روی تخته سیاه قیامت، اسم ما را جزء خوب ها بنویسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد که زنگ های تفریح آن قدر در حیاط نمانده باشیم که «حیات» را از یاد برده باشیم....
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
سه شنبه 92/6/26 — azadnagar -
نظر بدهید
حضرت موسی و فرعون
روزی حضرت باری تعالی به حضرت موسی فرمود :
ای موسی فرعون هنگام غرق شدن چندین بار تو را به کمک طلبید و تو او را پاسخ ندادی.
به عظمتم سوگند که اگر در آن لحظه یک بار مرا می خواند، او را از هلاکت و شرک نجات می دادم؛ زیرا که من او را افریده ام...
منبع : کتاب سرّ دلبران ص 55
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
دوشنبه 92/6/25 — azadnagar -
نظر
بی گناه پــــــای چوبه دارمیخندید، انگارنمیدانست دوره ضرب المثــــــل هاتمام شـــده ......
برچسب ها :
جملات ناب ,
دوشنبه 92/6/25 — azadnagar -
نظر
هیچ کس با استبداد و تحمیل نمی تواند مروّج فکر معنوی و اندیشه دینی باشد. این دو ذاتا دافع یکدیگرند...
دوشنبه 92/6/25 — azadnagar -
نظر بدهید
آشناترین و دشمن ترین دشمنان عقل و علم در تاریخ فرهنگ گذشته ما «استبداد» بود، آفت ویرانگری که مجال اندیشیدن و سخن گفتن و ابراز نظر برای عالمان باقی نگذارد و به جای آن مداحان و متملقان و جاهلان را عزت بخشید و تکریم کرد.
برچسب ها :
راه ناهموار ,
دوشنبه 92/6/25 — azadnagar -
نظر بدهید
اگر جامعه غیر اخلاقی باشد، نهایتا از دستگاه های قضایی و قانونی هم کاری ساخته نیست. لذا ما به عنصر از تقوی و ضبط و کنترل محتاجیم که در عمق جانها نشسته باشد و آدمیان ذاتا و قلبا به آن پایبند باشند.
برچسب ها :
راه ناهموار ,
دوشنبه 92/6/25 — azadnagar -
نظر بدهید
علامه حسن زاده آملی :
امام زین العابدین (ع)، نسبت به مادرش بسیار نیکوکار بود؛ به طوری که به او گفتند :
تو نسبت به مادر، از همه کس نیکوکارتری، ولی نمی بینیم که با او در یک ظرف غذا بخوری!
امام در جواب فرمود :
« چون ترسم که دستم را به سوی چیزی برم که مادرم قصد خوردن آن را داشته است و او را ناراحت کنم.
منبع : رساله امامت، ص 168
برچسب ها :
نکته ها از گفته ها ,
دوشنبه 92/6/25 — azadnagar -
نظر بدهید
مقام معظم رهبری :
امام با قبول ولیعهدی، دست به حرکتی میزند که در تاریخ زندگی ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجری تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بینظیر بوده است و آن برملا کردن داعیهی امامت شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمانهاست. تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانی را که در طول یکصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقیه و به خصیصین و یاران نزدیک گفته نشده بود به صدای بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولی آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یک آنها قرار نمیگرفت آن را به گوش همه رساند .
مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون که در آن قویترین استدلالهای امامت را بیان فرموده است، نامهی جوامع الشریعه که در آن همه رئوس مطالب عقیدتی و فقهی شیعی را برای فضلبنسهل نوشته است، حدیث معروف امامت که در مرو برای عبدالعزیزبنمسلم کرده است، قصائد فراوانی که در مدح آن حضرت به مناسبت ولایت عهدی سروده شده و برخی از آن مانند قصیدهی دعبل و ابونواس همیشه در شمار قصائد برجستهی عربی به شمار رفته است، نمایشگر این موفقیت عظیم امام است.
برچسب ها :
بوی بهشت ,
دوشنبه 92/6/25 — azadnagar -
نظر بدهید
وقت... ن د ا ر ی م
امروز برای شهداء وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کرببلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زر
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم
برچسب ها :
مردان بی ادعا ,
دوشنبه 92/6/25 — azadnagar -
نظر بدهید
خسته از راه ، کنار مادر...
خسته از راه، کنار مادر
توی ماشین پدر خوابیدم
پلکهایم که به هم افتادند
خواب یک صحن کبوتر دیدم
صبح وقتی که دو چشمم وا شد
شادمان مثل گلی خندیدم
آخر از پنجره پشت اتاق
گنبد زرد رضا را دیدم
دل من مثل کبوتر پر زرد
رفت و بر شانه گلدسته نشست
اشک در چشمه چشمم جوشید
بغضم آیینه شد اما نشکست
پدر آماده شد از من پرسید:
دوست داری که تو را هم ببرم؟
گفتم:آری! ولی آنجا چه کنم؟
مادرم گفت: زیارت پسرم!
گر چه زود آمده بودیم ولی
در حرم جای دل من کم بود
هر کسی با او؛ چیزی می گفت
گوییا با همه کس محرم بود
هر کجا رفتیم آنجا پر بود
پر ز نجوای دل و دست دعا
یک طرف قصه پر غصه در
یک طرف ذکر غریب الغربا
در رواق حرم پر نورش
کاش دست دل من رو می شد
می شدم من آن آهوی غریب
باز او ضامن آهو می شد
برچسب ها :
بوی بهشت ,