پنج شنبه 92/11/10 — azadnagar -
نظر
زنده باد حزب
در برلن شرقی، پس از جنگ، طبق مقررات باید افراد هرخانواده همیشه اطلاعات لازمه را درباره خود در اختیار دولت قرار دهند. افراد خانواده عادت کرده اند که وقت خروج از خانه، بر ورقه ای بنویسند که در مدت غیبت خود کجا هستند.
اخیرا در ورقه ای در کنار در یکی از آپارتمانها چنین نوشته شده بود:
«اول شب را در باشگاه حزب کمونیست هستم و زودتر از ساعت 12 برنمی گردم.زنده باد حزب. بابا»
«اول شب را در باشگاه حزب کمونیست هستم و زودتر از ساعت 12 برنمی گردم.زنده باد حزب.مامان»
«باید در جلسات قرائت اساسنامه حزبی حضور داشته باشم. دیرتر برمی گردم. زنده باد حزب. گرتا»
«تا ساعت یازده در فوتبال شبانه سندیکا هستم. شرکت اجباری است زنده باد حزب.یوهان»
و در آخر نامه:
«هر چه را که در آپارتمان شما بود، بردم. زنده باد حزب. دزد»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
سه شنبه 92/11/8 — azadnagar -
نظر بدهید
دنیا از دیدگاه عارف و عامی
ابوحازم مکی به قصابی گذر کرد که گوشت فربه داشت. قصاب گفت: از این گوشت بستان!
گفت: سیم ندارم.
گفت: ترا زمان دهم.
گفت: من خویشتن را زمان دهم نیکوتر از آنکه تو مرا زمان دهی و من خود را آراسته گردانم.
قصاب گفت: لاجرم استخوانهای پهلویت پدید آمده است.
گفت: کرمهای گور را هم این بس بُوَد.»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
شنبه 92/11/5 — azadnagar -
نظر بدهید
دعوی کن، ثابت بدار و بستان!
«زرهی از امیرالمومنین علی علیه السلام غایب شده بود. روزی آن زره به دست یهودی بدید. او را بگرفت و گفت که این زره من است.
یهودی گفت: آن را دعوی کن، ثابت بدار و بستان!
در آن ایام امیر المومنین علی علیه السلام خلیفه بود؛ گفت: من هم خلیفه [هستم] و هم مدعی. این دعوی چگونه ثابت شود؟ [بهتر است] پیش شُرَیح قاضی رویم و دعوی به آخِر رسانیم.
همچنان کردند. و در آن عهد شریح نایب علی علیه السلام بود. القصه چون پیش شریح رسیدند و دعوی زره آغاز شد، شریح روی سوی امیرالمومنین علی علیه السلام کرد و گفت: اگر چه خلیفه ما تویی، اما این ساعت به حکم نیابت، حاکم منم. چون به دعوی آمده ای، تو با این یهودی یکجا بایست.
امیرالمومنین همچنان کرد؛ برابر یهودی بایستاد و گفت: آن زرهِ من است و به دست آن یهودی، ناحقّ است.
شریح پرسید: می توانی ثابت کنی؟
علی علیه السلام گفت: چگونه؟
شریح جواب داد: با آوردن گواه!
حضرت علی علیه السلام حسن را و قنبر را گواه آورد. شریح گفت: حسن پسر تو است و قنبرغلام تو؛ من گواهی ایشان نخواهم شنید.
امیرالمومنین علی علیه السلام گفت: من گواه دیگر ندارم.
شریح یهودی را گفت: زره بردار و ببر! تا آنگاه که دو گواه بگذرند، آنگاه قابض شود.(یعنی اگر دو گواه بیاورد می تواند زره را بگیرد.)
یهودی چون این معامله بدید حیرتی در باطن او ظاهر گشت و با خود گفت: دین محمد[صلّی الله علیه و آله] چنین دینی است؟
پس اسلام آورد و زره به امیرالمومنین علی علیه السلام داد و گفت: این حقّ و ملک تو است؛ به دست من، ناحقّ است.
امیرالمومنین آن زره بدو بخشید.»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
چهارشنبه 92/11/2 — azadnagar -
نظر بدهید
دعای ابومسلم
« از ربیع الابرار زمخشری نقل شده که ابومسلم را در عرفات دیدند که می گفته: خدایا، به درگاه تو از گناهانم توبه و طلب آمرزش می کنم، گرچه می دانم مرا نخواهی آمرزید.
به او گفته شد: چرا از آمرزش خدا مایوسی؟
گفت: من جامه ای از تار و پود ظلم بافتم و بر تن بنی عباس کردم. تا این دولت باقی است فریاد مردم از ستم و تعدی آن ها بلند است. با این همه دادخواه و متظلم و دشمن، چطور امیدوار به مغفرت خدا باشم؟»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
دوشنبه 92/10/30 — azadnagar -
نظر بدهید
آیت الله هاشمی رفسنجانی :
هر انسان اهل اندیشه ای با عقل و معلومات خود راهی را انتخاب میکند که ممکن است با افراد دیگر اختلافنظر داشته باشد به این ترتیب اختلاف نظر در میان آنها یک امر طبیعی است و در معارف ما دستوری نسبت به اینکه اختلافنظر را از بین ببریم، وجود ندارد، زیرا اختلافنظر میتواند در مذاکرات و استدلالها مفید باشد و اساسا اجتهاد مکمل خاتمیت در اسلام است .
ایشان با بیان اینکه نباید آن گونه خود را معرفی کنیم که میخواهیم اختلافنظرها وجود نداشته باشد، ادامه داد: بنابراین از اختلافنظر، اختلاف عقیده نیز پیش میآید و آن هم پذیرفته شده است باید راهی آسانتر در نظر بگیریم و آن جلوگیری از نزاع و درگیری است.
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام ادامه داد: آنچه امروز خطرناک است و متاسفانه در دنیای اسلام شدت بیشتری هم یافته است، تنازع، جنگ و خشونت براساس اختلاف عقیده و نظر است و تبعات بسیار سنگین برای طرفین نزاع دارد و این وظیفه علمای دنیای اسلام من و شما است که همت کنیم در هفته وحدت راهی پیدا کنیم که این وضع تخریبی که شکل جنون وار گرفته است تمام شود.
آیت الله هاشمی رفسنجانی همچنین افزود: آثار تخریبی این نزاع در جهان اسلام کم کم حالت جنون به خود گرفته است و اگر فجایعی که در خبرها می بینیم، صحت داشته باشد باید به حال خود بگرییم، از جمله خبر این که دختری 8 ساله در افغانستان و با وعده هایی که برادرش داده بود قصد داشت، کمربند انتحاری را در بین مردم منفجر کند این در حالی است که اسلام دین رحمت و برادری است، چنین عملیاتی در جامعه ای صورت می گیرد که پیامبرش پیام آور رحمت و اخوت و مهربانی است.
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
دوشنبه 92/10/30 — azadnagar -
نظر بدهید
خود را وقف خدا و آزادی کن
« در سال 1778 ولتر که روزگار پیری خود را می گذراند به پاریس رفت تا نمایشنامه «ایرن» اثر خود راکه به روی صحنه می آمد، ببیند. گروه بسیاری از مردم فرانسه به استقبال او آمدند. درمیان آنها بنیامین فرانکلین، فیزیکدان و مخترع برقگیر که فرزند خویش را در آغوش گرفته بود خود را از میان جمعیت به ولتر رساند. ولتر دستی به سر کودک بنیامین کشید و گفت: خود را وقف خدا و آزادی کن.
و این سخن به صورت سخنی جاودانه باقی ماند.»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
شنبه 92/10/28 — azadnagar -
نظر بدهید
هر که علم گوید زبانش ببرم!
«هامان، وزیر و کارگزار فرعون بود. فرعون از وی پرسید: برای ابقای(باقی ماندن) خداییِ خویش چه چاره سازم؟
وی در پاسخ گفت: علمای ایشان را از علم گفتن منع باید کرد تا خلق چون علم نشنوند و حجت نیاموزند، تاریکدل شوند و خوی پژوهش از ایشان برود. آنگاه ایشان را به هر راه که خواهی توانی برد.
فرعون فرمان داد تا علما را از علم گفتن منع کردند و گفت: هرکه در این شهر علم گویید زبانش ببرم!»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
چهارشنبه 92/10/25 — azadnagar -
نظر بدهید
خانه ای در بهشت
« مرد خراسانی پیش محمد واسع آمد؛ گفت: قصد حج کردم و آن ده هزار درم به ودیعت (امانت) به تو دادم. اگر از بهر من سرایی بخری روا باشد.
قحطی در بصره افتاد. [محمد واسع] اینجمله مال بر مسلمانان خرج کرد؛ گفت: بار خدایا، او مرا گفته بود که سرایی از بهر من بخری. نگفته بود به دنیا یا به آخرت؛ اکنون من از تو خانه ای در بهشت خریدم.»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
سه شنبه 92/10/24 — azadnagar -
نظر بدهید
چون نان ایشان خورم خیانت ایشان نتوانم کرد
مروان حمار آخرین خلیفه اموی وزیری دانشمند و با تدبیر داشت. مورخان درباره این وزیر با تدبیر که نامش عبدالحمید بن یحیی بود نقل می کنند:
«چون مروان موقیت عباسیان و زوال حتمی سلطنت خاندان خود را می دید، به عبدالحمید گفت: اکنون که خلق یک باره از ما برگشته اند و ارکان دولت همه روی به گریز نهاده اند، مصلحت این می بینم که تو هم از من بگریزی و نزد ایشان(عباسیان) بروی و پس از آنکه نسبت به تو اطمینان حاصل کردند اخبار آنان برای من بفرستی و آنان را از رای های صائب برگردانی.
عبدالحمید این رای را با آنکه بظاهر درست می نمود، نپذیرفت و گفت: من هرگز بدین [عمل] راضی نشوم. و چنین کاری از من ساخته نیست. مدتی را که در وزارت تو بودم، خلافی نکردم. رها کردن تو و پیوستن به عباسیان نشانه ای از بدعهدی و پیمانشکنی من باشد، و چون به خدمت ایشان پیوندم و نان ایشان خورم، خیانت ایشان نتوانم کرد. اگر کنم،براین [مقام] چه اعتماد ماند؟ و نیز این شعر را خواند:
قدبنی ظاهر، لاعیب فیه لائمه و عذری بالمغیب
یعنی: [در وزارت تو] گناه من آشکار است و من قابل سرزنش به عنوان خیانت و مکر و غدر نیستم،[ام نزد آنان رفتن برای جاسوسی شرم آور است] و من از رفتن معذورم.
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
دوشنبه 92/10/23 — azadnagar -
نظر بدهید
آنها همه کارها را به نام خدا انجام می دهند!
هانس کونگ فیلسوف الهی و استاد دانشگاه «توبینگن» آلمان در سال 1973 نظریاتی در جهت نزدیک کردن کاتولیکها و پروتستانها ابراز کرد و بلافاصله مقامات واتیکان او را مورد بی مهری و حتی تکفیر قرار دادند.
هانس کونگ بدون توجه به تکفیر کلیسا بر عقاید خود پای فشرد. کلیسای کاتولیک او را به رُم احضار کرد تا مورد «آزمایش» قرار گیرد. هانس در پاسخ این احضار گفت:
«من اگر لازم باشد به رُم خواهم رفت؛ امانه تحت شرایط انگیزیسیون... آنها همه کارها را به نام خدا انجام می دهند. حتی هنگامیکه گالیله را محکوم می کردند وبرونو را می سوزاندند و متجاوز از چهار هزار کتاب را تحریم می کردند، سخن از«خدا» در میان بود... حقیقت آن است که اسمها عوض شد، ولی روشها عوض نشده است...»
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,