سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گور بابای چرچیل...

 

گور بابای چر چیل...

چرچیل روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر بی بی سی برای مصاحبه می‌رفت.

هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت

“آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.”

راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را

از رادیو گوش دهم”

چرچیل از علاقه‌ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد

و یک اسکناس ده پوندی به او داد.

راننده با دیدن اسکناس گفت:

“گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم این‌جا منتظر می‌مانم”

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

 

ما را چه که باغ لاله دارد؟

ما را چه که خسته ناله دارد؟

ما را چه که گربه می کند تخم؟

ما را چه که گاو می زند شخم؟

ما را چه که گوش خر دراز است؟

ما را چه که چشم گرگ باز است؟

ما را چه که حمله می کند ببر؟

ما را چه که قطره بارد از ابر؟

ما را چه که شاخ گاو تیز است؟

ما را چه که تخمِ قحبه هیز است؟

ما را چه که میش برّه دارد؟

ما را چه که اسب کرّه دارد؟

ما را چه به جنگ روس و ژاپن؟

یا حمل? بالُن و دراگُن؟

ما در غم خویش ناله داریم

کاندوهِ هزار ساله داریم

هستیم چو مرغِ پر شکسته

از تیر قضا نژند و خسته

نه جفت و نه آب و دانه داریم

نه لانه ، نه آشیانه داریم

ما شکوه ز بختِ خویش داریم

زاری به درونِ ریش داریم

ما پش? دامِ عنکبوتیم

باد برهوت بر بروتیم

چون سگ به هوای استخوانیم

بی توش? علم و مای? فن

افتاده به گردِ بام و برزن

بی خاصیتِ کمال و تقوی

از فضل و هنر کنیم دعوی

انواع هنر به خویش بندیم

بیهوده به ریش خویش خندیم...





برچسب ها : چرت و پرت  ,

 

عجب تربیتی

 

عجب تربیتی ....

 

بچه که بودم به من آموختند

فحش نباید بدهی گوسفند

 

بی ادبی بوده از این خانه دور

حرف رکیکی نزنی بی شعور

 

بچه ی همسایه به من فحش داد

پند پدر مادرم آمد به یاد

 

بر دهنش مشت ادب کوفتم

البته با غیظ و غضب کوفتم

 

شب که پدر قصه ما را شنید

نوبت آموزه دوم رسید

 

پای مرا بست به یک ریسمان

بر کفل و بر کف پایم زنان

 

گفت نباید به کسی زور گفت

من چه کنم با توی گردن کلفت

 

بچه که بودم پدرم یاد داد

عشق بورزم به نبات و جماد

 

عشق به سوراخ ازن فی المثل

عشق به بوی خوش زیر بغل

 

عشق به انسان و طبیعت ، گیاه

عشق به ارتش به بسیج و سپاه

 

عشق به هم نوع ولو دشمنت

عشق به هر کس شده ، حتی زنت

 

عشق به مفرد به مثنی به جمع

عشق به اینها که رساندم به سمع

 

تربیتم سیر سعودی گرفت

هیکل من رشد عمودی گرفت

 

ریش و سبیلی به هم آمیختم

زشت شدم تیغ زدم ریختم

 

ریختم از صورت خود پشم را

باز عیان کرد پدر خشم را

 

فرصت اندرز و نصیحت نبود

چاره به جز فحش و فضیحت نبود

 

گفت:پسر ریش تراشیده ای ؟

نفله مگر دختر ترشیده ای    !

 

کافر حربی شده ای ظاهرا

قرتی و غربی شده ای ظاهرا

 

بر سر این صورت صافت مباد

مورچه ای می بکند بکس باد

 

صورت سیرابی و بی ریش تو

عین حرام است و نجس ، دور شو

 

تا نشدی مومن و اهل ثواب

زیر پل و روی مقوا بخواب

 

رفتم و ریشم که به زانو رسید

برگشتم نزد پدر رو سپید

 

دید که تی شرت به تن کرده ام

پارچه ای زرت به تن کرده ام

 

گفت:مگر پارچه کم داشتی؟

لخت و پتی آمده ای آشتی

 

این که شمایی پسر بنده نیست

کسوت کفار برازنده نیست

 

پیرهن و دکمه ی تقوات کو؟

سبحه و انگشتر و اینهات کو؟

 

هیزم دوزخ شده ای نره خر؟

زود برو پیرهنی نو بخر

 

مختصری بود ز بسیارها

این همه مشتی ست ز خروارها

 

منحنی تربیتم رشد کرد

حیثیت و شخصیتم رشد کرد

 

حاصل این شیوه ارزنده ، من

این من خوش ذوق ولی بد دهن    !

 

 

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

ویلا : 

داری د وسه تا شرکت و چندین ویلا

در رامسر و آنتالیا ، چین ،ویلا !

 

دنیاست برای تو چو ویلای قشنگ !

تو دل بکنی چگونه از این ویلا ؟!!

 

ردّ قلم : هر چقدر در این دنیا داشته باشی بنا بر طبیعت آدمی باز میل به نداشته هایت داری درست مانند کسی که هیچ ندارد.

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

شکست عشقی

بدترین شکست عشقی عمرم و کلاس سوم دبستان خوردم

 
وقتی که فهمیدم جایزه ها رو مامانم میخریده میداده به معلما !





برچسب ها : چرت و پرت  ,

این هم نظر آقا خره... بخونید نظرتون و بگید

 

 

روزی به رهی مرا گذر بود 

خوابیده به ره جناب خر بود 



از خر تو نگو که چون گهر بود

چون صاحب دانش و هنر بود



گفتم که جناب در چه حالی

فرمود که وضع باشد عالی



گفتم که بیا خری رها کن

آدم شو و بعد از این صفاکن



گفتا که برو مرا رها کن

زخم تن خویش را دوا کن



خر صاحب عقل و هوش باشد

دور از عمل وحوش باشد



نه ظلم به دیگری نمودیم

نه اهل ریا و مکر بودیم



راضی چو به رزق خویش بودیم

از سفر? کس نان نه ربودیم



دیدی تو خری کشد خری را؟

یا آنکه برد ز تن سری را؟



دیدی تو خری که کم فروشد ؟

یا بهر فریب خلق کوشد ؟



دیدی تو خری که رشوه خوار است؟

یا بر خر دیگری سوار است؟



دیدی تو خری شکسته پیمان؟

یا آنکه ز دیگری برد نان؟



دیدی تو خری حریف جوید؟

یا مرده و زنده باد گوید؟



دیدی تو خری که در زمانه؟

خرهای دیگر پیش روانه



یا آنکه خری ز روی تزویر

خرهای دیگر کشد به زنجیر؟



هرگز تو شنیده ای که یک خر؟

با زور و فریب گشته سرور



خر دور ز قیل و قال باشد

نارو زدنش محال باشد



خر معدن معرفت کمال است

غیر از خریت ز خر محال است



تزویر و ریا و مکر و حیله

منسوخ شدست در طویله



دیدم سخنش همه متین است

فرمایش او همه یقین است



گفتم که ز آدمی سری تو

هرچند به دید ما خری تو



بنشستم و آرزو نمودم

بر خالق خویش رو نمودم



ای کاش که قانون خریت

جاری بشود به آدمیت

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

طنز

بنده خدا....

بیچاره کارمندان.../البته از نوع پیمانکاریش !!!...

 از نار غصه سوزان
دمساز آه و افغان
از خوشدلی گریزان

عاری ز شوکت و شان
بیچاره کارمندان

بی حال و دل فسرده
بی جان مثال مرده
چون صید تیر خورده
کام از جهان نبرده

انسان ولی چه انسان
بیچاره کارمندان

در یک اتاق محبوس
با شکل و وضع منحوس
یک‌سر رببس و مرئوس
همدم به آه و افسوس

مبهوت و مات و حیران
بیچاره کارمندان

از جور بچه و زن
جان متصل به شیون
نه خانه و نه مسکن
تکلیف نا معین

جفت زیان و خسران
بیچاره کارمندان

نه رخت و نه لباسی
نه فرش و نه پلاسی
نه پایه و اساسی
نه هوش و نه حواسی

غمناک و زار و پژمان
بیچاره کارمندان

اهل و عیال خانه
دائم پی بهانه
ناراضی از زمانه
چون مرغ فکر دانه

خالیست سفره از نان
بیچاره کارمندان

امروز اهل بازار
دارند دخل سر شار
پول است نزدشان خوار
پس راضیند از این کار

لیک این کسان پریشان
بیچاره کارمندان

..........................................

....!!


گوسفندهایمان اسب روسی می شوند

نامه یک گوسفند به مادرش

مادر عزیزتر  از جانم،بع  !
وقتی مرا از گله جدا کردند فکر میکردم که مرا به دست قصاب خواهند سپرد و به همین دلیل بسیار نگران بودم البته همینطوری هم شد.
حاج رحیم قصاب مرا از بازار خرید و به خانه خودش برد. آن شب را نمیدانی تا صبج چگونه سحر کردم؛ همهاش خواب چاقو میدیدم.
صبح قصاب برایم آب آورد؛ فهمیدم که رفتی هستم اشک جلوی چشمهایم را گرفت و برگشتم به
سمت روستا و از ته دل چند بار بع بعکردم.

قصاب مشغول تیز کردنچاقویش بود که رضا، پسرش، آمد و گفت دست نگه دار که قیمت گوشت باز هم بالا رفته است فردا شاید قیمت یک کیلو گوشت بشود بیست هزار تومان.
از آن روز به بعد چند صبح این اتفاق تکرار شد و دست بر قضا ما زنده ماندیم.

حال هم قیمت گوشت به قدری گران شده است که کسی توان خرید آنرا ندارد و خیال من آسوده شده که حالا حالاها مردنی نیستم.

اما بگویم از قصاب که مرد بسیار خوب است. هوای مرا دارد؛ چیزی برایم کم نمیگذارد.
یک بار چند تا سرفه کردم برایم دکتر آورد.

برخی از مشتریان قصاب میگویند که اگر قیمت گوشت همین طوری بالا برود احتمال دارد که ما
گوسفندان را نیز مانند اسبهای روسی که ثبت ملی شده اند، ثبت ملی بکنند و بشویم پشتوانه ارزی برایمملکت!

اگر اینگونه بشود احتمال دارد که من هم فکری برای تشکیل خانواده بکنم.
نمیدانم مادر انجا یک دختر گوسفند زیبایی است که از یک دشت آوردهاند. چشمهایش شبیه آهو است. گاهی با هم درد دل میکنیم و شاید یک روز به خودم اجازه بدهم ازش خواستگاری کنم.

 

مادر! دیگر زیاده عرضی نیست.
سلامم را به برداران و خواهرانم
برسان؛ به سگ گله هم سلام برسان.

...........................................................

من به اندازه یک مجلس ختم دوستانی دارم

 چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست رود
و سفرباید کرد،
تا بدانی که تو را میخواهند
دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم
رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
و از همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
”مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم!





برچسب ها : چرت و پرت  ,

همچین هم چرت وپرت نیستن، فکر کنم بخونید خوشتون بیاد

بخش اول

 

چی بگم

بس که داری حسن پنهانی پراید....

اگر آخرین اظهار نظر درباره سرقت 13 ثانیه‌ای این خودروی محبوب ایرانی و البته گران شده تا سقف ابتدای تولید خودروی ملی - سمند - را هم نادیده بگیریم، پراید آنقدر محاسن(!؟) دارد که بتوان در رسای آن شعر سرود.


بهترین ماشین ایرانی پراید
گرچه گاهی قاتل جانی پراید  !
بینمت اکنون به هرجا و مکان
جانشین خوب پیکانی پراید
بسکه محکم هستی و سفت و قوی
مثل تانک جنگ میمانی پراید  !
چشم بی پولان همه بر روی تو
چون که امید فقیرانی پراید
اغنیا سوی فراری می روند
درد ماها را تو درمانی پراید
هر کجا باشد ژیان یا که رنو
توی آنجا مثل سلطانی پراید
دارد اکنون اصغری و آتقی
مریم و مش مهدی و مانی پراید
یا که دارد بندری و ساوه ای
سیستانی و خراسانی پراید
گر که از مادرزنت سیری هنوز
هدیه اش کن بی پشیمانی پراید
من خجالت می کشم از وصف تو
بسکه داری حسن پنهانی پراید


فال حافظ

 ابتدا نیت کنید  ...


ای حافظ دانا ،بده فال به ما

درد فقری کشیده ام ، که مپرس / طعم قرضی چشیده ام ،که مپرس
گشته ام بی آبرو در نزد زن / همچو مرغی پر بریده ، که مپرس
آنچنان بیمار گشتم بهر گوشت / تا به کی سویا خریدن ،که مپرس
من به گوش خود شنیدم زین نیوز / نرخ سکه،آخ نالیدم،که مپرس
سوی من از طعم مرغ چیزی نگو / دیدمش آن سوی ویترین ،که مپرس
بی برنج،مهمان حبیب است یا عدو / مزه نیمرو چشیدند ،که مپرس
این تورم تا به کی درحال رشد / من دلم ارزانی خواهد،که مپرس
همچو حافظ،عاقبت شاعر شوی / وقتی کفگیر ته دیگ است،که مپرس


ای صاحب فال  .........
پیشانی شما بسی کوتاه ،وبختتان کوتاهتر است  ...


از گرانی نالان مباش که گرانتر به بازار خواهد آمد  ....

سفری در پیش داری ....که با این وضع بد اقتصادی ،همون خانه بمانید بیشتر به نفعتان است  ...گریه‌آور........

 
............................................................................................................................................................

 

شوخی با خیام

آن قصر که جمشید در او جام گرفت// از بهر خریدنش همش وام گرفت

چون قسط نداد بانک مسکن با زور// آن قصر زجمشید سرانجام گرفت

*********
 
آنان که به صحرای علل تاخته اند»// درمرکز شهر برجها ساخته اند

یک واحد از آن به حقه و صد ترفند// با قیمت دوبله به من انداخته اند

*****************
برخیز زخواب تا شرابی بخوریم// صبحانه به جای شیر آبی بخوریم

درحسرت گوشت برّه سرگردانیم// از گوشت خر بیا کبابی بخوریم

*****************
از تن چو برفت جان پاک من و تو// یا کود شد آن زمان که خاک من و تو

سهمی? سوخت ما فزون می گردد// لبریز شود دوباره باک من  

 


....................................................................................................


واقعیاتی در مورد رانندگی خانمها


هنگامی که یک خانم راهنمای سمت چپ خودرواش را می زند، این به چه معناست؟!

*
یعنی می خواهد به سمت راست برود.

*
یعنی می خواهد شیشه سمت چپش را پایین بیاورد.

*
یعنی می خواهد پشت فرمان، موبایلش را درآورده و با همسرش تماس بگیرد.

*
یعنی می خواسته برف پاک کن را بزند.


اگر یک خانم در حین رانندگی بخواهد از بین دو خودروی در حال حرکت عبور کند چکار می کند؟!

*
بعد از کندن آینه بغل جفت خودروها از بین شان عبور می کند.

*
به خودروی سمت راست می کوبد بعد به خودروی سمت چپ سپس با همسرش تماس می گیرد.

*
ابتدا جوری به خودروی سمت راست می زند که او منحرف شود و به خودروی سمت چپ برخورد کند. سپس از روی دو خودرو عبور می کند.

*
یک بوق می زند و راننده دو خودرو متوجه می شوند او خانم است. سریعا به او راه می دهند که برود.


زمانی که یک خانم پشت فرمان خودرو نشسته و خودرواش با سرعتی بیش از 20 کیلومتر در حرکت است این به چه معناست؟!

*
یعنی پاشنه کفشش روی پدال گاز گیر کرده.

*
یعنی با همسرش تماس گرفته و فهمیده که او با یک خانم ناشناس در محل کارش مشغول صحبت است.

*
یعنی یادش آمده که بچه اش را داخل ماشین لباسشویی جا گذاشته.

*
یعنی پشت فرمان خوابش برده.


معمولا یک خانم راننده وقتی خودرواش پنچر می شود چکار می کند؟!

*
ابتدا سعی می کند با پوف آن را باد کند و سپس با چسب زخم محل سوراخ را بپوشاند.

*
تا اولین آپاراتی با پنچری راه می رود تا پدر لاستیک و تیوپ و رینگ در بیاید.

*
به آتش نشانی زنگ می زند.

*
ماشین را وسط خیابان رها می کند و با همسرش تماس می گیرد.

.............................................................................................................

 

 

غیرممکنه توی مدرسه های اینجا درس خونده باشی و این جمله رو نشنیده باشی: «ببینید همه تون صفر بشین، یه دوزاری از حقوق من کم نمی کنن، همه تون 20 هم بشید یه دوزاری به حقوق من اضافه نمی کنن    !»

 

...................................................................................


هنوز منو یادته

یه دختره اس ام اس داده بود :خیلی دوستت دارم !هنوز منو یادته!؟؟نوشتم     : نـــوچ !اس داده : حدس بزن !؟نوشتم : پرستو؟ سایه؟ پانیز؟ نازنین؟سارینا؟ غزاله؟ مهشید؟ شیدا؟نمیـــدونم

والــا !خودت بگـو کدومش? !؟دختره گوشیشو خاموش کرد دیگـم جواب نداد :|دختره روانــیــه دیـــوانـــه !فقــط بلـدن با احساسـاتِ پـاکــِـ مـا پسرابـازی کنـن    !

 

...................................................................................

 

 

شیخ و مریدان

آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی    .

و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام    .

و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی    .

مریدی گفت:" یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟" شیخ گفت:" نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است    ."

راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند    .

شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:" قاعدتن نباید این طور می شد!" سپس رو به پخمه کردی و گفت:"تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟    "

پخمه گفت:"آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی به آتش نباشد   "

 

 

 

 











برچسب ها : چرت و پرت  ,
<   <<   11   12   13   14      




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 606
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 924177
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 5:10 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات