سه شنبه 92/7/16 — azadnagar -
نظر بدهید
نباید شیشه را با سنگ بازی داد !
نباید مست را در حال مستی?دست قاضی داد!
نباید بی تفاوت چتر ماتم را?به دست خیس باران داد...
کبوتر ها که جز پرواز?آزادی نمی خواهند!
نباید در حصار میله ها?با دانه گندم?به او تعلیم ماندن داد...!
برچسب ها :
جملات ناب ,
سه شنبه 92/7/16 — azadnagar -
نظر بدهید
... مدرنیته بند از بند همه چیز می گسلد و شالوده شکنی می کند. حال می توان پرسید که دین در مواجهه با تیزاب مدرنیته چه تحولاتی را از سر گذرانده و چه مسیرهایی را طی کرده است؟
یک صد سال پیش در ایران بسیاری امور مقدس وجود داشت که امروز دیگر وجود ندارد. اما بخش هایی از دین وارد چالش تمام عیار با مدرنیته شدند و طی این زد و خورد حواشی ناکار آمدشان فرسایش پیدا کرد و هسته عقلانیشان باقی ماند. بسیاری از امور قدسی واجد یک هسته عقلانی اند و گاه همین هسته عقلانی است که به حیات خود ادامه می دهد.
روزگاری در ایران در بین متدینین استفاده از بلندگو و گوش دادن رادیو امری قبیح بود و ....
برچسب ها :
راه ناهموار ,
سه شنبه 92/7/16 — azadnagar -
نظر
«داشت عباس قلی خان پسری»
داشت عباس قلی خان پسری
پسر ناخلف و خیره سری
پسری تخس و شرور و بد نام
باعث شرم تمام اقوام
از همان بچگی اش بد لج بود
طینتش باطل و دستش کج بود
«بس که بود این پسره خیره و بد»
جیب بابا _ ننه را هم می زد
خانه را یکسره غارت می کرد
وقت بی وقت شرارت می کرد
نه سر ظهر ، نه شب منزل بود
دایما توی خیابان ول بود
هر چه را باب پسندش می دید
توی یک چشم زدن می دزدید
بس که جرمش بد و سنگین شده بود
قسمتش ناله و نفرین شده بود
تا که آخر زد و در دام افتاد
تشت رسوایی اش از بام افتاد
چشمش افتاد به مامور پلیس
از عرق گشت سرا پایش خیس
چیده شد بال و پرش در زندان
«ای پسر جان من!این قصه بخوان»
بعد یک دوره ی کار آموزی
پیش داش اکبر و اصغر قوزی
توبه کرد از دله دزدی کردن
گفت: « دیگر دله دزدی کردن قدغن
گر برون آیم از این خارستان
بنده کاری بکنم کارستان»
با زبان بازی و با حّرافی
کلک و حقّه و محمل بافی
دزد دیروزیِ ما شد خوش نام
صاحب منزلت و پست و مقام
پسر قصه یِ ماشد آن پشت
آدم منحرف و دانه درشت
الغرض آن پسره قند عسل
کار ها می کند از پشت و پَسَل
بخت، یارش شد و بارش بار
نفسی می کشد این گوشه کنار
کشتی اش می برد از هند به رُم
از نخ قرقره تا بمب اتم
صاحبان حرمت روز افزون است
از کرامات خودش ممنون است.
منبع:کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه:20
برچسب ها :
چرت و پرت ,
سه شنبه 92/7/16 — azadnagar -
نظر بدهید
دکتر علی شریعتی :
اکثریت همفکران من که تعهد اجتماعی احساس می کردند و جوانی را در مبارزه فکری و آزادی خواهی بودند و رسالتشان بیداری و رهایی خلق، تا ازدواج کردند ایستادند، تا پدر شدند به رکوع رفتند، بچه هاشان که دو تا شد به سجود افتادند و سه تا که شد به سقوط پا مالِ ذلت و حرص و خودپرستی و پول جمع کردن و کم کم هوای مردم خواهی و افکار حق پرستی از دلشان رفت و از سرشان پرید و افتادند توی بانک و سهم و رتبه و شغل و باند و رشوه و کلاه و خانه و ماشین و دم و دستگاه و لذت و تفریح و.... عوض شدند.
به طوری که بعد از چهار پنج سال که می بینمش، می بینم که غیر از قیافه آشنا و خاطه مشترک ، هیچ پیوندی و اشتراکی با هم نداریم، شبها تا سحر با هم حرفها داشتیم و درد دلها و آرزوها و اندیشه ها ... و حال احوالپرسی که تمام می شود می مانیم که چه بگوییم؟ راجع به سردی و گرمی هوا صحبت می کنیم!
منبع : با مخاطبهای آشنا ص 53
برچسب ها :
دکتر علی شریعتی ,
سه شنبه 92/7/16 — azadnagar -
نظر بدهید
همه چیزم
تلفن همراه پیرمردی که توی اتوبوس، کنارم نشسته بود زنگ خورد...
پیرمرد به زحمت تلفن را با دست های لرزان از جیبش درآورد؛ هر چه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را از روی صفحه تلفن همراهش بخواند.... رو به من کرد و گفت : ببخشید، چی نوشته؟
به صفحه تلفنش نگاه کردم و با تعجب گفتم : نوشته
«همه چیزم»!.
پیرمرد: اَلو، سلام عزیزم ....
ناگهان دستش را جلوی دهنی تلفن گرفت و با صدای آرام و لبخندی زیبا و قدیمی به من گفت : همسرم است....
به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عشق، عدالت، صداقت و مهربانی می افتند، شما در نظرشان تداعی شوید.
اندرو متیوس
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
دوشنبه 92/7/15 — azadnagar -
نظر بدهید
دکتر علی شریعتی :
رنج و خطر دو دوست همیگی من بودند که از آغاز لحظه ای مرا ترک نگفتند و من هم به این دو سخت دل بسته بودم.... از تهران که آزاد شدم دیگر یارانم همه از ترس مرا رها کردند، حتی از آن همه پنج نفر به همکاری با من حاضر نبودند...
منبع : کتاب با مخاطبهای آشنا ص 48. نامه به پوران همسرش
دوشنبه 92/7/15 — azadnagar -
نظر بدهید
نجات دیکتاتور
آمریکایی ها از زمستان سال 60 سقوط صدام را پیش بینی کرده بودند آنها پس از عملیات طریق القدس به شدت نگران سقوط صدام بودند....
هاوارد تیچر ، از مقامات نظامی پنتاگون می گوید :
«پس از سقوط خرمشهر رابطه ما فقط یک تبادل اطلاعات معمولی نبود. ما به عراق هر چه را که لازم داشت تا از ایران شکست نخورد دادیم. ما تمام آسیب پذیری های خطوط دفاعیشان را تشخیص دادیم و مطلعشان کردیم. می دانستیم اگر این کار را نمی کردیم، ارتش ایران تا بغداد پیش می رفت. تصور استقرار یک حکومت شیعی در جنوب عراق ما را تا سر حد مرگ شکنجه می داد. ما با پیش نهادهای استراتژیک مان صدام و خطوط دفاعی آب کش شده اش را نجات دادیم.»
منبع : ماکس پری، کسوف، ص 712
برچسب ها :
تلخ و شیرین های جنگ ,
دوشنبه 92/7/15 — azadnagar -
نظر بدهید
معرفی
روزی «لئو تولستوی» در خیابانی مشغول راه رفتن بود که ناآگاهانه به یک خانم تنه زد. آن زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد.
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل، من لئوتولستوی هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت : چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت : شما آن چنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!
چنان انسان باش و چنان زندگی کن که اگر هر کس انسانی چون تو باشد و همچون تو زندگی کند، این زمین به صورت بهشت درآید.
فیلیپس بروکز
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
دوشنبه 92/7/15 — azadnagar -
نظر بدهید
دکتر علی شریعتی :
و شباهنگ (جغد) را – که مرغ حق است – به جرم اینکه نیمه شب، در قلب ظلمت «غاسق واقب» سکوت سیاه را با نگاه های دردمند عاشق و گستاخش، می شکند و تنها و بی نشان و آشیان، بی آنکه فریادش را پاسخی در پی باشد و ناله اش را گوشهای کر شب بشنود و در این دره سنگ شب گرفته، امیدی به هماهنگی شب پرستان و قربانیان و ره گم کردگان شب با شباهنگ، .... و در سلطه سیاه شب و سکوت و سیاهی و کوری و خواب، بر این دره سنگستان تسلیم و رضا ... بی امید اما بی امان ، «حق،حق،حق» می گوید، آن هم نه به ذهن، که به زبان و آن هم نه به نجوی، که به فریاد و نه در «تقیه» که رو در روی زمین و آسمان !.... (شوم می دانند.)
منبع : کتاب با مخاطبهای آشنا ص 28
برچسب ها :
دکتر علی شریعتی ,
دوشنبه 92/7/15 — azadnagar -
نظر
وصیتنامه
یادتان باشد اگر مُردم ، عزاداری کنید
بر سر صورت بکوبید و خود آزاری کنید
آبروها برده اید از من در ایامِ حیات
لااقل حالا که مُردم ، آبروداری کنید
من که می دانم در آنجاتان عروسیها به پاست
لااقل در مجلسِ ختمم کمی زاری کنید
می کنم تقدیمتان متنِ وصیتنامه را
تا پس از اجراش احساسِ سبُکباری کنید:
اول این که در شبِ هفت و چهل ،هنگامِ شب
باید از آوردنِ اولاد خودداری کنید
شامِ ختمِ دوستانم هیچ تعریفی نداشت
ران و سینه ی مرغِ ما را خوب سوخاری کنید
وای اگر گردو نباشد لای خرماهای من
فکرِ خرما و خطیب و مسجد و قاری کنید
ثانیا مشکی بپوشید و چهل شب ریش را
تا به زانو هم اگر آمد ، پرستاری کنید
از وصالِ تیغ و صورت ما معذب می شویم
فوقِ فوقش ریش راریش را یک ذره ستاری کنید
ثالثا حج و نماز و روزه ی سی سال را
باید از شیخی برای من خریداری کنید
رابعا یک عده بازاری طلبکارِ من اند
باید از بازاریان اعلامِ بیزاری کنید
البته اول بپردازید اقساطِ مرا
بعد از آن اعلامِ بیزاری ز بازاری کنید
خامسا از شعرهای من کسی حظی نبرد
مردمِ کج ذوق را در فهمِ آن یاری کنید
یک دگر را از چه رو جِر می دهید؟ ای دوستان!
بر سر نعشم نباید نابهنجاری کنید
من به کل مردمِ ایران تعلق داشتم
پس برایم چاله ای مرغوب حفاری کنید
بوی گندِ لاشه ام پیچیده در گوشِ فلک
شاعرم، برگِ چغندر نیستم، کاری کنید
شست و شوی مُرده آن هم پیشِ چشمِ دیگران؟
وای اگر با نعشِ من این گونه رفتاری کنید
من نمی خواهم خیابانی به نامِ من کنید
نامِ ما را روی سنگِ قبر حجاری کنید
اعتقاد کاملی دارم به زن، اما شما
نشنوم با همسرم یک لحظه غمخواری کنید
مثل سگ می ترسم از کنکورِ تشریحیِ مرگ
ای نکیر و منکرِ شبکار ! عیاری کنید
مرگ در راه است ، ای دختر _ پسر های جوان !
قبل هر تماسی صیغه ای جاری کنید
با زبانِ خون چکانِ داس عزرائیل گفت:
روح را برای برای مرگ پرواری کنید
منبع : کتاب یک بغل کاکتوس صفحه : 241
برچسب ها :
چرت و پرت ,