شنبه 92/6/2 — azadnagar -
نظر بدهید
فرار
شاعر : علی رضا بدیع
مرثیه ای برای فرشته های سرزمینم
از روزهای بی در و پیکر دلش گرفت
یک روز صبح پا شد و کفش فرار شد
از خانه زد به کوچه و سیگار دود کرد
وقتی که در نبود محبت خمار شد
کفتارزاده های خیابان منجلاب
در جای پای او متلک جا گذاشتند
شبها که ذهن شهر پر از جغدواره بود
در کوچه ها، ستاره دنباله دار شد
با کوله ای به وسعت کمبود عاطفه
از پارکهای الکل طبّی عبور کرد
گرگی سوار خودرو ملّی نگاه داشت
آهو گرسنه بود و سردش سوار شد
( آن شب خسوف شد و کسی ماه را ندید )
فردا – نمای بسته یک پارک- آه... او...
از ردّ نیش گرگ دلش ضعف می رود
آهو به گرگهای پدر سگ دچار شد
-خانم جسارت است ! لبت چند می شود ؟
این عشق حاصلش دو – سه فرزند می شود !
بر دوش داشت زخم زبان و سه نقطه را
تا زیر بار زور ، شبی باردار شد
یک کفش تکّه پاره و یک چند تکّه ماه
بر دستهای آبِ گل آلود می روند
در سنگدان یک پل متروک دفن گشت
آیینه ای که در دل شب سنگسار شد
◊
بعد از سه – چها روز تمام مجلّه ها
بر روی جلد با خط قرمز نوشته اند :
دیروز عصر بازی دربیّ پایتخت
در باشگاه آزادی برگزار شد
منبع : کتاب دادخواست ص 55
برچسب ها :
جملات ناب ,
پنج شنبه 92/5/31 — azadnagar -
نظر
کوه پرسید زرود،
زیر این سقف کبود
راز ماندن در چیست؟
گفت : در رفتنِ من
کوه پرسید : و من ؟
گفت : در ماندنِ تو
بلبلی گفت : و من ؟
خنده ای کرد و گفت :
در غزلخوانی تو
آه از آن آبادی
که در آن کوه رَوَد،
رود مرداب شود،
و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد،
و نخواند دیگر....
برچسب ها :
جملات ناب ,
چهارشنبه 92/5/30 — azadnagar -
نظر
هبوط در کویر
شاعر : قیصر امین پور
اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد، ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفّاف، عین آینه
آه، این آینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هر چه با مقصودِ خود نزدیک تر می شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد
هر چه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه می پنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است، با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشتِ سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد : زوجی فرد شد
بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابان گرد شد
مودک دل شیطنت کرده ست یک دم در ازل
تا ابد از دامن پُر مهر مادر طرد شد
منبع : کتاب دادخواست ص 49
برچسب ها :
جملات ناب ,
چهارشنبه 92/5/30 — azadnagar -
نظر بدهید
باغ کاغذی
شاعر : قیصر امین پور
سیل شادی است و شادباش ها
سیلِ گل بریز و گل بپاش ها
باز در دلم شکوفه می کند
باغ کاغذین شادباش ها
هر چه کاشتم، به باد رفت و ماند
کاش ها و کاش ها و کاش ها
دور کرد و کور کرد عشق را
دور باش ها و کور باش ها
زخم می زند به چشم آفتاب
تیغ برج آسمان خراش ها
سوخت دست و بال ما از این همه
کاسه های داغ تر از آش ها
دور باطل است سعی بی صفا
رقص بسمل است این تلاش ها...
برچسب ها :
جملات ناب ,
سه شنبه 92/5/29 — azadnagar -
نظر
جراحت
جز شما با ما کسی احساس غمخواری نکرد
هیچ چشمی گریه آیینه را یاری نکرد
خانه ها را سیل غارتگر شکست و آب برد
هیچ کس ویرانه ها را قصد معماری نکرد
دستها پرچم شد اما هیچ مردی برنخاست
عرصه خالی بود و شمشیری میانداری نکرد
باغ را آفت رسید و شاخه ها در هم شکست
ریشه ها خشکید و ابر بی حیا کاری نکرد
از ستم دل را جراحت بود، اما ای دریغ
زخم را جز تیغِ زهرآگین پرستاری نکرد
گر چه در بزم شقایق سفره گستردیم، لیک
هیچ دستی ترمه ما را قلمکاری نکرد
آخرین مجروح تیغ فتنه ایم اما کسی
وا نکرد آغوش و حرمت را نگهداری نکرد....
شاعر : حسین اسرافیلی
منبع : کتاب دادخواست ص 40
برچسب ها :
جملات ناب ,
دوشنبه 92/5/28 — azadnagar -
نظر بدهید
جمله های معترضه ....
خواب دیدی شبی که جلّادان فرش دارالخلافه ات کردند
گردنت را زدند با ساتور، به شهیدان اضافه ات کردند
می خروشیدی: « این که می بینید، شیمیایی است، مومیایی نیست »
نه! ابوالهول ها نفهمیدند؛ متّهم به خرافه ات کردند
چارده سال می شود... یا نه! چارده قرن، سخت می گذرد
بی قراری مکن، خبر دارم، سرفه ها هم کلافه ات کردند
زخم و کپسولهای اکسیژن، چه می آید به صورتت؟ مومن!
تو بدانی اگر که تاولها چقدر خوش قیافه ات کردند
شهرها برج مست می سازند، برجها بت پرست می سازند
شرق ما حیف، غرب وحشی شد، محو در دودِ کافه ات کردند
( فکر بال تو را نمی کردند ) روح ترخیص می شد از بدنت
و تو بالای تخت می دیدی کفنت را ملافه ات کردند
جا ندارند در هبوط خزه، سروها – جمله های معترضه –
زود رفتی به حاشیه ای متن ! زود حرف اضافه ات کردند
شاعر :عباس احمدی
منبع : کتاب دادخواست. ص 38
برچسب ها :
جملات ناب ,
یکشنبه 92/5/27 — azadnagar -
نظر
کوچه های بی وضو
خواب مرگ دیده اند چشمهای نیمه باز
کوچه های بی وضو، خانه های بی نماز
شهر، شهر نانجیب، شهر، شهر بی مرام
شهر نازِ خار و خس، شهر دفنِ سرو ناز
نقش آسمان عسس، معنی زمین قفس
عشق، شکلی از هوس با کنایه و مجاز
عشق و عاشقی حرام، خون عاشقان حلال
داغ، مزدِ درد دل؛ دفنِ عشق، دم به دم
دارد این زمان ولی دل سرِ سحر شدن
بغضها سرِ شکست، رشته ها سرِ دراز
شهر من بتی بزرگ غرق سایه و عفن
بشکنش خدای من! شهر دیگری بساز...
شاعر : عباس احمدی
منبع : کتای دادخواست. ص 37
برچسب ها :
جملات ناب ,
یکشنبه 92/5/27 — azadnagar -
نظر بدهید
یا علی ! درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم که کوفی نیستم
لیک می دانم که جز دندان تو
هیچ دندان لب نزد بر نان جو
ادامه مطلب...
برچسب ها :
جملات ناب ,
پنج شنبه 92/5/24 — azadnagar -
نظر بدهید
شهر
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست
آسمانا ! کاسه ی صبر درختان پر شده ست
زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست
چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشک فنجان پر شده ست
بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گل های پر پر خاک گلدان پر شده ست
دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست
شهر گفتم؟! شهر! آری شهر!آری شهر ! شهر
از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست...
برچسب ها :
جملات ناب ,
چهارشنبه 92/5/23 — azadnagar -
نظر
تَنگ غروب
تَنگ غروب از سنگ، بابا نان در آورد
آن را برای کودکان لاغر آورد
مادر برای بار پنجم دَرد کرد وُ
رفت و دوباره باز هم یک دختر آورد
گفتن « دختر نان خور است » و گفت مادر
« ای کاش می شد یک شکم نان آور آورد »
تنگ غروب آمد پدر، با سنگ، دَر زد
یک عده هم مهمان برای مادر آورد
مردی غریبه با زنانی چادری که
مهمان ما بودند را، پشت در آورد
مرد غریبه چای خورد و مهربان شد
هی رفت و آمد، هدیه ای آخر سر، آورد
من بچه بودم، وقت بازی کردنم بود
جای عروسک پس چرا انگشتر آورد؟
تَنگ غروب از سنگ، بابا نان در آورد
آن را برای کودکان دیگر آورد
مادر برای بار آخر درد کرد وُ
رفت و نیامد، باز اما دختر آورد....
شاعر: مریم آریان
منبع : کتاب دادخواست ص 23
برچسب ها :
جملات ناب ,