سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاقوت

در زمان حکومت طاغوت

خانمی بود ، اسم او : یاقوت

 

هنرش : عاشقی، وفاداری

حرفه و پیشه اش : خو آزاری

 

پاتوقش: کنج معبر و میدان

فیشر آباد سابق تهران

 

باطنش: مهربان و اهل وفا

ظاهرش: سرخِ سرخ ، سر تا پا

 

صبح تا شب لباس سرخ به تن

بس که چشم انتظار بود این زن،

 

مثل مجنون به عشق شهرت یافت

هر کسی برایش قصه ای بافت

 

شهره در کوچه و خیابان شد

جزو اسطوره های تهران شد

 

الغرض خانمی که ذکرش شد

صحبت از عشق وپاک و بکرش شد،

 

گر چه غم موجب ملالش شد

روی هم رفته خوش بحالش شد

 

جای سرویس بچه و شوهر

شد زنی نام دار و نام آور

 

زندگی را اگر چه بد گذراند،

هم? عمر را مجرد ماند

 

خانمی مطرح و نمادین شد

اسو? عشق عصر ماشین شد

 

منبع : کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص 139  





برچسب ها : چرت و پرت  ,

کافه

آنچه داروی درد انسان است،

کافه ای دنج در لواسان است

 

ساکت و بی صدا و خوش منظر

کافه ای باب طبع اهل هنر

 

کافه ای دور از این هیاهوها

غرق در عطر یاس و شب بوها

 

که در آن مثل باغ های بهشت

بشود شعر و قصه خواند و نوشت

 

کافه ای که در آن ندارد راه

وِر وِرِ زنگ گوشی همراه

 

کافه ای که در آن هیاهو نیست

وب و جی میل و سایت یاهو نیست

 

دور از آن همه شما- ایشان

کافه ای باب میل من که در آن،

 

جز صدای بنان نمی آید

بوی سیگار از آن نمی آید

 

گر چه یک خُرده لوس و رویائی است

کافه ای واقعا تماشایی است

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص 124 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

 

فال قهوه

چون که زن های ساده و بیکار

همه از جمله بنده و سرکار،

 

دور هم فرصتی بدست آرند

دوست دارند، دور بردارند

 

صحبت از بینی قمر بکنند

پشت هم غیبت از سحر بکنند

 

با سخنهای کذب ، حال کنند

داد و فریاد و قیل و قال کنند

 

وای اگر حرف فال بشود

آن وسط قهوه نیز دم بشود

 

الغرض خانمی که توی محل

هست شیّاد و ناقلا و دغل

 

با همین قهوه از زنان ، به وفور

می کند استفاد? ناجور

 

به هر آن کس مطابق حالش

گوید از آنچه دیده در فالش

 

مثلاٌ  رو به دختری دم بخت

می دهد وعده که : «خیالت راحت،

 

که فلان شاهزاده با الگانس

رفته دنبال دختری خوش شانس

 

از قضا شاهزاده بین گذر

شده ماشینش از جلو پنچر

 

چشمش افتاده توی چشم شما

رفته از بخت خوش به حال کُما

 

شده بی اعتنا به آن دختر

دیده چون دختری از آن بهتر!

 

تاج و تور عروس بی کم و کاست

 داخل استکانش پیداست

 

عکست افتاده صاف داخل فال

مژده بر تو ، عروس خوش اقبال!»

 

با همین حرف های بیهوده

همگی می شوند آلوده

 

چون که هر یک به شخصه درگیرند،

یک به یک فال قهوه می گیرند

 

عاقبت وقت و پو را به هدر،

می دهند این زنان خوش باور

 

روز تعطیل با همین تدبیر

می کند روحیاتشان تغییر

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص 134 

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

 

رَپِ 

پسر عمه ام رَپِر شده است

اهل ژست و ادا و قِر شده است

 

صورتش را سیاه کرده خفن

خط ریشش رسیده تا گردن

 

ته صدایش گرفته  و خشن است

عشق تیپ  و قیافه فَشِن است

 

نه دلش می کشد به مایه شور

نه سه گاه و نه دشتی نه ماهور

 

نه دهل می شناسد و گیتار

نه کمانچه ، نه دایره ، نه سه تار

 

نه تب عشق و جام می دارد

نه هوای دِلِی دِلِی دارد

 

نه که فهمیده معنی رَپ چیست

رَپ به معنای واقعی این نیست

 

هیچ چیز از هنر نمیداند

کارهای سخیف می خواند:

 

«مانتوی تنگ و دامن کوتاه

تاپ سِک...» لا اله الا الله !

 

وضع و حالش اگر ناجور است

شده دلخوش به این که مشهور است

 

شده معروف بین نسل جوان

صاحب نام و شهرت و عنوان

 

عشق نسرین و نرگس و رعناست

پس از او انتقاد بی معناست

 

گرچه از هر لحاظ تعطیل است

مای? افتخار فامیل است!

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص 129 

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

 

داشت عباس قلی خان پسری

روبهی ، حیله گری، جانوری

 

حرفه اش بود گدایی کردن

آه و نفرین و کذایی کردن

 

پاتوقش بود خیابان و گذر

دور میدان و کنار معبر

 

بود جزء ادوات کارش

هیکل و چهره رقّت بارش

 

پیش مردم الکی می لنگید

در خفا قایمکی می شنگید

 

همه را یکسره نفرین می کرد

عزّ و چیز های دروغین می کرد

 

ناله می کرد که چشمش کور است

بچه شیر خورش رنجور است

 

چند شب پیش زنش سم خورده

پدرش توی تصادف مرده

 

دیگر از عالم و آدم سیر است

مادرش با سرطان در گیر است

 

پی افکار ملال آور بود

داستان های درام از بر بود

 

داشت دور بر خود یک لشکر

آدم ساده دل و خوش باور

 

به همه یکسره رو می انداخت

مال مردم به مذاقش می ساخت

 

گوش? کوچه گدایی می کرد

داخل خانه خدایی می کرد

 

داشت در دفتر مخصوص خودش

کُلفت و نوکر مخصوص خودش

 

پی ماشین مدل بالا بود

حجره اش پر شده از کالا بود

 

پول و سرمایه و دارایی داشت

چند تا خانه ویلایی داشت

 

گردنش گرچه مرتب خم بود

همه عمر، خوش و خرّم بود

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

حوادث

می شود چاپ در جراید روز

عکس و شرح حوادث جان سوز

 

سوژه هاشان ز بس که تکراری است

مای? زجر و مردم آزاری است

 

غیر بعضی که داغ پر بارند

همه اجزای ثابتی دارند

 

قاتل و سارق و جنایتکار

 تلفات و شکایت و اقرار

 

همه این واژه ها که خوش فرم اند

پی اخفای ریش? جرم اند

 

شده مانند داستان عملاٌ

این خبر ها و سوژهها ، مثلاٌ:

 

قص? قتل دختری ساده

که به مردی شرور دل داده

 

روزی از بخت و قرع? فالش

آدمی رذل کرده دنبالش

 

گفته: «خواهر! اجازه است ؟ سلام

بنده هستم غلام تان : شهرام

 

پسر مرتضی جواهر ساز

سی و یک ساله ، بچ? اهواز

 

عاشق و بی قرارتان هستم

الغرض خواستگارتان هستم

 

ته بن بست ، کوچ? سوّم

آخرین خانه ، واحد دوّم

 

زنگ یک ، خان? محقّر ماست

مادرم چشم انتظار شماست»

 

بعد از این حرفهای افسون ساز

ناگهان نیش دخترک شده باز

 

رفته با پای خود به دام بلا

داده بر باد ، جان و مال و طلا

 

فقر و تبعیض بس که حاد شده

قصّه های این چنین زیاد شده

 

قص? خواستگار قلابی

کشت و کشتار داخل لابی

 

قتل و فحشل و کودک آزاری

اعتیاد و کلاه برداری

 

بین اخبارِ بد ، شدیم پِرِس

بار الها ! خودت به داد برس

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص 131 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

تعطیلات

مثل یوسف اسیر چاه شدم

گوش? سازمان تباه شدم

 

راحت و دلنشین و محبوب است

چَقَدر پنج شنبه ها خوب است

 

وقت دیدار مادر و پدر است

روز تفریح و گردش و سفر است

 

غیر بعضی از مشاغل حساس

همه ، حتی مهندس و غواص (!)

 

دکتر و تاجر و وزیر

کارمند و حسابدارو مدیر،

 

آخر هفته ها که بی کارند

لحضات مفرحی دارند

 

منتها فرق می کند عملاٌ

نوع تفریح هر کسی ، مثلاٌ

 

غالباٌ تاجری که معتبر است

هفته ای هفت روز در سفر است

 

وآن که دارای باغ تجریش است

گر که پاریس و رُم نشد ، کیش است

 

وآن مهندس  که خوشکل و شیک است

پاتوقش کافه های آنتیک است

 

آن مدیر عمل گرا ، بی شک

آخر هفته می رود شمشک

 

وآن یکی حال میکند ناجور

با اسیران خاک و اهل قبور

 

دیگری غرق در خماری ها

نجسی ها و زهر ماری ها

 

این یکی می رود نژند و عبوس

با زن و بچه جاد? چالوس

 

آن یکی نیز با زن و زنبیل

می رود خان? فک و فامیل

 

ما بقی هم شرابشون آبه

آخر عشق و حالشون خوابه

 

اسم شون: کارمند دون پایه

عده ای بی خیال سرمایه

 

مثل یوسف اسیر چاه شدم

گوش? سازمان تباه شدم

 

منبع:  کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص 118  





برچسب ها : چرت و پرت  ,

 

بازیگر بی جنبه

عکسش که  روی سینه دیوار قاب شد

مسخ گریم و چهره پشت نقاب شد

 

از بین یک گروه هنر پیشه جوان

از حیث و رنگ و حالت مو انتخاب شد

 

بعد از دو مصاحبه با نشریات زرد

یکباره از مفاخر ملی حساب شد

 

با این که در تئاتر به جایی نمی رسید

چک پول سینمای تجارت خطاب شد

 

چون حد و غایت هدفش فتح گیشه بود،

در سینما به جذب مخاطب مجاب شد

 

مفتون حالت و قر و اطوتر اجنبی است

بی جنبه ای که یک شبه عالی جناب شد

 

از خانواده و پدر و مادرش برید

آینده اش به طرز فجیعی خراب شد

 

از بس که در حظور پدر پا دراز کرد

گستاخ و بی نزاکت و حاظر جواب شد

 

از لذت روابط مشروع حظ نبرد

سر گرم  کارهای بد و ناصواب شد

 

کوتاه فکر بود ، دعا کرد و پول خواست

بختش بلند بود ، دعا مستجاب شد

 

می خواست مثل قل? آتشفشان شود

در شعله های سرکش شهرت مذاب شد

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص 116    

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

انتخاب رشته

می شود گرد صاحبان نبوغ

موقع  انتخاب  رشته  شلوغ

 

یک طرف عّمه  و عمو و پدر

یک طرف خانواد? مادر

 

دورهم جمع می شوند آنی

تا بدانند درس می خوانی

 

که عیار تو را حساب کنند

رشته ای تاپ انتخاب کنند

 

رشته ای با جلال و فّر و شکوه

رشته ای باب طبع هر دو گروه

 

چون به هوش تو کرده اند وثوق :

دکتری مهندسی و حقوق

 

غافل از اینکه جبر راهش نیست

هیچکس جای دلبخواهش نیست

 

دیده ام بار ها درمانده است

شاعری که مهندسی خوانده است

 

یا نوازنده ای که حفّار است

مجری رادیو که نجار است

 

ای بسا بوده شاعر طنّاز

که شده کارمند شرکت گاز

 

وای بسا خوش نویس یا نقّاش

که شده در محله ای کفّاش

 

یا وکیل و مهندس و دکتر

شده طرّاح صحنه یا اکتور

 

کاش فرصت به  بچه ها بدهیم

به هنر ارزش و بها بدهیم

 

گرچه در چشمتان هنر خوار است،

هر کسی مستعد یک کار است

 

مثلا دختر که در ایلام

شده دکتر به خواهش اقوام،

 

جای آن که بلای جان بشود

می شده خالق رمان بشود

 

یا جوانی مهندس عمران

که حذر دارد از گچ و سیمان

 

عوض آن که برج ساز شود

می توانسته  نی نواز شود

 

غم نخور فعله یا که فرّاشی

این مهم است، بهترین باشی!

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری ص126 





برچسب ها : چرت و پرت  ,


«شهریست پر ظریفان وز هر طرف نگاری »

 

آرایش غلیظی ،چشمان هیز و آری ... !

 

 

 

زاهد چه خوب گفته: یک بیوه را زدم تور  !

 

«دردست کس نیفتد زین خوبتر نگاری » !

 

 

 

«یارانه » ی خودم را دادم به اوو گفتم :

 

«کم غایت توقع بوسی است یا کناری »!

 

 

 

باید که تو بدزدی ،ای آنکه روی کاری  !

 

«سال دگر که دارد امید نوبهاری »؟!

 

 

 

«می بی غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب»

 

هرگز مکن توقف گر پول مفت داری !

 

رفتم به یک عروسی دیدم که هر رئیسی

 

«آنجا گرفته جامی بریاد روی ِیاری »!

 

 

 

یاران دروغ و روزه آنگه نماز خواند ن !

 

«دردیّ و سخت دردی ،کاریّ و سخت کاری »!

 

 

 

گردیده چونکه خرجم از دخل من فزونتر

 

«مشکل توان نشستن در این چنین دیاری » !

 

 

 

گفتم که بی بخاری ،قدری بخار ،آری

 

باید به تو فرو کرد با لوله ی بخاری !

 

 

 

در زیر پا«پرادو» اما بیا ببین تو

 

افکار و گفته هایش مانند عصر گاری !

 

 

 

نه اهل شیشه هستی ،نه اهل بنگ و بستی

 

درگوشه ای نشستی ،«حافظ »چرا خماری ؟!!





برچسب ها : چرت و پرت  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 291
    بازدید دیروز : 20
    کل بازدید : 922046
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/4    ساعت : 7:33 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات