سه شنبه 92/8/28 — azadnagar -
نظر بدهید
این یکی از نان خالی سیرو آن یک ازکباب !
هردوتا سیرند ،امّااین کجاو آن کجا ؟
این یکی زیر فشارو آن یکی زیر دلار !
هردوتا زیرند، امّا این کجاو آن کجا ؟
این یکی پیری است ثروتمندو آن یک لاقبا !
هردوتا پیرند، امّا این کجاو ان کجا ؟
این یکی درگیریارو آن یکی درگیر کار
هردو درگیرند ،امّااین کجاو آن کجا؟
این یکی شیری است آدمخوارو آن یک آبکی !
هردوتا شیرند ،امّا این کجاو آن کجا ؟
عکس «نانسی عجرم»و عکس زن ِ«حاجی صفر »
ازتصاویرند،امّااین کجاو آن کجا ؟
«خواهشا ! صحبت نکن» با اصطلاح ِ«زر نزن» !
از تعابیرند ،امّااین کجاو آن کجا ؟
یک نفرباسکته مُرده ،یک نفرباشاخ گاو !
هردو تقدیرند ،امّااین کجاو آن کجا ؟
آفتابه دزدی و از مال مردم اختلاس
هردو تقصیرند،امّااین کجا و آن کجا ؟
دوستان ،«اکبرسبیل» و دایی اش «اصغر چپق»!
از مشاهیرند،امّااین کجاو آن کجا ؟
این یکی زنجیر زن بر گردن آن زنجیر عشق !
هردو زنجیرند ،امّااین کجا و آن کجا ؟
خانم «حاجی سلیمان »با سگ«حاجی رجب » !
هردومی گیرند ،امّااین کجاو آن کجا ؟
هم تفنگ «حاج اکبر »هم خشاب «مش حسن » !
خالی از تیرند ،امّااین کجاو آن کجا ؟!!
برچسب ها :
چرت و پرت ,
دوشنبه 92/8/27 — azadnagar -
نظر بدهید
دزدها را نزنیم
دزدها محترمند !
شاید آن دزدعزیز
رفته از داخل آن خانه بدزدد چیزی !
قابلمه ،پول ،پلوپز ، دیزی !
دزد ها را نزنیم!
شاید آن دزد که گفت
بی کس و کارم و آواره ،تهیدستم من
داشت پارتی ّ کلفت !
دزدهارا نزنیم
شاید این دزد که در خانه ی ماست
قصد خدمت دارد !
چند تا باغ و زمین ،خانه و شرکت دارد !
دزدها را نزنیم!
عدّه ای از دزدان
آفتابه دزدند !
عدّه ای بادهوا می دزدند !
عدّه ای بوسه زلبهای بلا می دزدند !
عدّه ای از دزدان
موقع درد ،دوامی دزدند !
این روایت شده است :
از دکان شخصی
رفت دزدی که بدزدد چیزی
ناگهان از دیوار
زرت افتاد سرو پاش شکست !
قاضی محترمی
صاحب دکّان را
کرد محکوم چرا دیوارت بوده بلند ؟!
پس تو باید بدهی
دیه بردزد وَ باشی خرسند!
که نرفتی در بند !
گفت دزد که :«چرا درتقویم
جای ِ
« روز دزدان »
ای عزیزان خالی است ؟!
ای که گفتی:« باید
دزدها را زد و کشت »
شاید آن دزد دغل را چو زدی
رفت و شاکی شد و ناگاه تورا
کرد محکوم به حبس ابدی !!
دزدها بسیارند!
با گروه دزدان
عشق ها باید باخت !
ازکجا معلوم است
شاید ای دوست، من و تو دزدیم ؟!
غم نمی باید خورد !
با گروه دزدان باید ساخت !!
برچسب ها :
چرت و پرت ,
شنبه 92/8/25 — azadnagar -
نظر بدهید
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟
مدرک دیپلمم اینجاست ولی کار کجاست؟
هر کجایی که من مدرک خود را بردم
پاسخ این بود که یک پارتی پولدار کجاست؟
روز و شب هر چه دویدم پی همسر گفتند
از برای چو تویی همسر و غمخوار کجاست؟
پدر دختره تا دید مرا با فریاد
گفت اوٌل تو بگو درهم و دینار کجاست؟
خانه در جردن و شمران چه داری بچه؟
پست و عنوان و یا حجره و انبار کجاست؟
ست الماس و گلوبند زمرد که به آن
بکند دختر من فخر در انظار کجاست؟
یک عدد بنز مدل 98 دو در
تا کند فیس در آن در بر اغیار کجاست؟
اعتیاد ار که نداری و سلامت هستی
برگی پاکی ژن از دکتر و بهیار کجاست؟
هر چه فریاد زدم حرف مراکس نشنید
که به دادم برسد؟ گوش بدهکار کجاست؟
نیست چون بهر جوان عیب اکنون حمٌالم
توی میدان بکنم باربری، بار کجاست؟
مدرک دیپلم خود را بفروشم به دو پول
ایهالناس بگویید خریدار کجاست؟
برچسب ها :
چرت و پرت ,
شنبه 92/8/25 — azadnagar -
نظر بدهید
گرفتم بعد عمری مدرکی چند
و اینجانب شدم حالا مهندس
ندانستم که ریزد از چپ و راست
ز پایین و از آن بالا مهندس
غضنفر گاری اش را هول نمیداد
د یالا هول بده یالا مهندس
تقی هم چونه میزد کنج بازار
نمی ارزه واسم والا مهندس
به مرد قهوه چی میگفت اصغر
دو تا چایی قند پهلو مهندس
شنیدم کودکی میگفت در ده
به مردی با چپق خالو مهندس
ز جنب دکه ای بگذشت مردی
صدا آمد " آب آلبالو مهندس "
خلاصه میخورد خون جماعت
همیشه بدتر از زالو مهندس
شنیدم با تشر میگفت معمار
به آن وردست حمالش مهندس
همین مانده که از فردا بگویند
به گوساله و امثالش مهندس
یهو یاد سکینه کردم ای داد
فدای آن لب و خالش مهندس
شنیدم که عمل کرده دماغش
خبر داری از احوالش مهندس؟!
شنیدم بعد تنظیمات بینی
بهش میگن همه خانوم مهندس
سرت رو درد آوردم من مهندس
سخن از هر دری اومد مهندس
یکی سیگار میخواد اون سمت دکه
برو که مشتری اومد مهندس
برچسب ها :
چرت و پرت ,
سه شنبه 92/8/14 — azadnagar -
نظر
شـوهـر مظـلــوم !
«همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد»
موقـع بحث هوو لیک هیاهـــــو می کرد!
بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید
نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!
وقتی از رایحه ی عشق سخن می گفتم
زود پا می شد و تی شرت مرا بو می کرد
طفلکی مادر مــن آش که می پخت زنم-
معتقد بود در آن جنبـــــــل و جادو می کرد
بهـــر او فاخته می دادم و می دیدم شب
داخل تابـــه به آن سس زده کوکو می کرد!
آخـــــــر برج کــــه هشتم گرو نه می شد
باز از مـــــن طلب ماهــــی و میگو می کرد
فیش دریافتــــــــــی بنده از او مخفی بود
زن همکـــــار ولی دست مـــــرا رو می کرد
دخل یکمـــــــــاه مرا می زد و ظرف یکروز
خـــرج مانیکــــــــور و میزامپلی مو می کرد
گـــــر نمی دادم بــــــا اشک سر مژگانش
آب می زد بــــــــــه ته جیبم و جارو می کرد
هر زنی غیر خودش عنتــــر و اکبیری بود
شخص «جینا...» را تشبیه به «...لولو» می کرد!
مثل آن کارتـــــون از لطف مداد جـــــــادو
بوالعجب شعبده ای بــا چش و ابرو می کرد
دکتر تغذیه ای داشت که ماهی صد چوق
می گرفت از مــــن و تقدیم به یارو می کرد
صد گرم چونکه بر آن اسکلت افزون می شد
عصبی می شد و لعنت بـــه ترازو می کرد
عاقبت هیکل پنجــــــاه و سه کیلویی را
خون دل خورده و پنجــاه و دو کیلو می کرد
حسرت زندگی خواهــــر خود را می خورد
کاو بــــه مچ - تـــا سرآرنج- النگو می کرد
نظـــــــــــر مادرش از هر نظری حجت بود
هر چــــــــه می کرد فقط با نظر او می کرد
بر خلافش اگـــــر آن دم نظری می دادم
لنگــــــه ی کفش نثــــار من هالو می کرد
کاشکی دست بزن داشتم امــا چه کنم
که خدا قسمت او شوهـــــر مظلومی کرد!
برچسب ها :
چرت و پرت ,
پنج شنبه 92/8/9 — azadnagar -
نظر
با خاطری خسته دل به کرم تو بسته
نشسته ام دست از اساتید شسته
و در انتظار نمرات
پاس شوند کریمی
پاس نشوند حکیمی
نیفتم شاکرم بیفتم صابرم
الهی !
شهریه ها بالاست که میدانی
و جیبم خالی ست که میبینی
نه پای گریز از امتحان دارم و نه زبان ستیز با استاد
الهی!
دانشجویی را چه شاید و از او چه باید!!!
برچسب ها :
چرت و پرت ,
یکشنبه 92/8/5 — azadnagar -
نظر
نقش ایوان
شاعری بود در زمان قدیم
داشت معشوقه ای به اسم «نسیم»
خوشگل و دلبر و برازنده
عینهو خانم نگارنده
دائما فکر حفظ ظاهر بود
چون که معشوقه نیزشاعر بود
پس همینجا به قید چند دلیل
باقی قصه می شود تعطیل
اولا: توی این موارد من
صورتم سرخ می شود کُلَن(!)
گفتن شعر نقطه چین خوب است؟
از خجالت بمیرم این خوب است؟
به خدا بی دلیل و آگاهی
شیطنت می کنم هر از گاهی
نه که من عینهو نمک پاشم
دوست دارم که با نمک باشم
چون مخاطب شناس هم هستم
هی قلم کار می دهد دستم
ثانیا:هر چه شاعر خفن است
اسم معشوقه اش شبیه من است
هر کسی گفت : شاعر نامرد...
بعد ازآن اسم بنده را آورد
پس چرا عاشقانه بنویسم؟
قصه ای صادقانه بنویسم؟
در پی های و هوی مگر هستم؟
بنده مگر بی آبرو هستم؟
قند در کام غیره آب شود
این وسط اسم من خراب شود؟
ثالثا : از زمان خلقت زن
بود این مشکل هم بعضن(!)
گفت فرزانه ای پژوهشگر
که خدایی نکرده قصه اگر،
منتهی می شود به زن در رو
باقی قصه را بزن در رو
این چنین قصه ها اگر کم نیست
فکر کردی که شاعر آدم نیست؟
مصلحت نیست بیشتر از این گفتن
از رفیقان نازنین گفتن
با دلی خون و سینه ای پر درد
دست آخر سکوت باید کرد
پس بیا تکیه بر دروغ کنیم
هی چرا بی خودی شلوغش کنیم؟
باز هم ماجرا سیاسی شد
این هم آخر دموکراسی شد!
ساعت یک به وقت ایران است
«خواجه در بند نقش ایوان است»
منبع:کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه 97
برچسب ها :
چرت و پرت ,
شنبه 92/8/4 — azadnagar -
نظر بدهید
منشی
این گرگ که در لباس میش است
تنها هنرش قر و قمیش است
در گوش? شرکتی تجاری
مسئول صدور قبض و فیش است
رفتار و قیافه اش شبیه
بازیگر پر فروش گیشه است
از بی کسی و کاری اش همین بس
با شخص رئییس،قوم و خویش است
از بس که به چشم کار مندان
در کنج اداره شکل دیش است
در معرض تهمت گروهی،
بیمار دلِ روان پریش است
دلواپس حرف دیگری نیست
چون معتمد رئییس خویش است
هر چند حواشی اش زیاد است
این شغل ، مجال نوش و نیش است
منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه112
برچسب ها :
چرت و پرت ,
چهارشنبه 92/8/1 — azadnagar -
نظر
گربه مسکین
گربه مسکین اگر پر داشتی
سرنوشتی مثل کفتر داشتی
سالها کنج قفس با دلخوری
چشم خیس و گون? تر داشتی
در قفس پیژامه ، دمپایی به پا
چون جناب عطریا نفر داشتی
جای ولگردی میان کوچه ها
چند تا فرزند و همسر داشتی
وای بسا چون گرب? اشراف شهر
کلفت و دربان و نوکر داشتی
می شدی پروار، اما در عوض
همسری باریک و لاغر داشتی
روز ها با شهره می گشتی و شب
دِیت با لیلا فروهر داشتی
جای جوی آب و سطل آشغال
خانه بر سرو و صنوبر داشتی
جوجه های خوشگل و تو دل برو
چند ماه،چند تا نر داشتی
پیش چشم گربه هایش در به در
وضع و حالی حسرت آور داشتی
ای بسا از غصه شاعر می شدی
چند دیوان شعر از بر داشتی
عشق آزادی خرابت کرده بود
حسرت پرواز در سر داشتی
گرب? مسکین اگر پر داشتی
وضع و شکلی خنده آور داشتی
منبع:کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه101
برچسب ها :
چرت و پرت ,
سه شنبه 92/7/30 — azadnagar -
نظر بدهید
کنار خیابان
- بنویس « آب » جار بزن « نان تمام شد»
آن واژه های تلخِ دبستان تمام شد
بابا ، درخت ، داس ، کبوتر ، قفس ، «سکوت»
- آقا اجازه ؟ دیکته هایمان تمام شد
یادش بخیر ، طعم لواشک ، غرور فقر
در جیب آن فرشت? شیطان تمام شد
فکر فرار ، ساعت یک ، امتحان سخت
با قرمز جریمه ، چه آسان تمام شد
- بنویس « گرگ آمد» و خط خورد خنده ها
با نقش? مچال? ایران تمام شد
- آقا ! اجازه؟ خون شهیدان چه می شود؟
آموزگار: هیس ، پسر جان! تمام شد
دیروزمان به دغدغ?« آب» و «نان» گذشت
امروز هم رسید به پایان ، تمام شد
شاید آن کتاب که «سارا» انار داشت،
دنیای عاشقان? انسان تمام شد
اما دلم خوش است که تقدیرِ تلخمان
با فالهای قهوه فنجان تمام شد
مانند مشق های شبم-بی خیالِ شهر-
این شعر هم کنار خیابان تمام شد
منبع: کتاب دادخواست صفحه183
برچسب ها :
چرت و پرت ,