سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

علم دوستی!

«ما که اطفال این دبستانیم»

از کتابُ قلم گریزانیم

 

غالبا تخس و لوس و بی ادبیم

موی ژولیده و پریشانیم

 

اول ترم، فکر شیطنتیم

آخر ترم، درس می خوانیم

 

موقع امتحان پایان ترم

بس که درمانده و پریشانیم،

 

 خیره به برگه بغل دستی

لا جرم مثل فکس می مانیم

 

بی هدف می رویم دانشگاه

ارزش علم را نمی دانیم

 

بعد طی مدارج عالی

لنگ شغلی شریف می مانیم

 

عوض حرفه ای درآمدزا

در مسنجر تمام شبON  ایم

 

سالها لنگ مدرکی هستیم

تا که اقوام را بچزانیم

 

خانه از پای بست ویران است

بس که در بند نقش ایوانیم

 

منبع:کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه103

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

 

شاعر 

این شاعری که همدم خودکار و دفتر است

آواز های خاطره انگیزی از بر است

 

با چای داغ و قند فقط حال می کند

دنبال استکان قدیمیّ لب پر است

 

اشعار سوزناکش اگر گریه دار نیست،

وضع معاش و زندگی اش خنده آور است

 

در جشنواره ها پی تندیس افتخار

همواره رو به قبله دعا گوی داور است

 

در جمع شاعرانه دم از عشق می زند

در خان? خودش سخن از چیز دیگر است

 

اعصاب همسرش زده تبخال خط خطی

از بس که غرق وصف خط و خال دلبر است

 

در وصف مادرش غزلی گفته بود بی نظیر

این سالها که بی خبر از حال مادر است

 

این است شاعری که دل از دور می برد

آری، شنیدن دهل از دور خوش تر است

 

منبع:کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه110 

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

حاجی

بی درد بود و طاقت یک ذره غم نداشت

از حیث مال و ثروت و سرمایه کم نداشت

 

خوش هیکل و کشیده و شیک و تمیز بود

مثل عموم  مردم ایران شکم نداشت

 

می گفت سال پیش به مشهد که رفته بود

کاری به کار کفتر صحن حرم نداشت

 

مثل پدر به بچه یتیمی رسیده بود

چشم  طمع به مادر آن بچه هم نداشت

 

از بس زن جوان سر راهش زیاد بود

قصد فریب پیر زنی محترم نداشت

 

حق و حقوق هیچ کسی را نخورده بود

آن سالها که عُرضه ظلم و ستم نداشت

 

در کار خیر مدرسه سازی دخیل بود

قصدی به غیر بخشش و لطف و کرم نداشت

 

عمری نشست گوش? بازار و کار کرد

از ابتدا که باغ و زمین فشم نداشت

 

از راه پول گر چه به شهرت رسیده بود

از شدت غرور دماغش ورم نداشت

 

می خواست وارد تلویزون شود ، نشد

عشق گذشتن از بغل جام جم نداشت

 

در گود اقتصاد، یلی بود، منتها

انداز? همین زن شاعر جنم نداشت

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه114 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

بر سنگ مزار خودم!

این که خوابیده است اینجا آدمی جوگیر بود

ظاهرش جیغ و صدایش عینهو آژیر بود

 

از همان وقت تولد داخل گهواره اش

دایما دلواپس آمار مرگ و میر بود

 

این اواخر دستش آمد تازه دنیا دست کیست

سعی کرد آدم شود البته دیگر دیر بود

 

شعرهایش گرچه از ذوق و لطافت بهره داشت

غُرغُر و زخم زبانش بدتر از شمشیر بود

 

از لحاظ تیپ و ظاهر هیچ چیزی کم نداشت

مانتویش خفاشی و پوتین و کیفش جیر بود

 

آن اوایل ساق و سالم عشق را شوخی گرفت

این اواخر عاشق مردی مریض و پیر بود

 

بس که تنبل بود، حال مردم آزاری نداشت

در عوض یک عمر طفلک با خودش درگیر بود

 

شر به پا می شد اگر خیرش به جایی می رسید

شیر هم می داد اما گاو نُه من شیر بود

 

گر چه از خدمت به محرومان نمی شد هیچ سیر

بی تعارف گاه گاهی از خودش هم سیر بود

 

عینهو دیوانه ها در گوشه ای متروک و دنج

صبح تا شب دست و پاهایش به هم زنجیر بود

 

سالها جان کند تا چیزی شود، اما نشد

کوشش و سعی و تلاشش در خور تقدیر بود

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه99

 

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

یکی از بزرگان اهل مجیز 

 

یکی از بزرگان اهل مجیز

به من گفت با لحن شیک و تمیز

 

که « ای خانم شاعر سرو قد !

بلندای قدّت دو متر ونود

 

تو که شعر هایت جهانی شده

جهانی ز شعرت روانی شده

 

تو که هر کسی مثنوی ساخته،

رسیده به تو ، لنگ انداخته

 

تو که صاحب ذوقی و خوش سخن

بیا حرف های جدیدی بزن

 

به جای حکایات اهل تمیز

بگو قصه از ارزش پُست و میز

 

مبادا بیفتی پی سادگی

بزرگی و احسان و افتادگی

 

اگر خشک سالی شد، آرام باش

حریص و دغل کار و خوش نام باش

 

چرا باید آسایش مرد و زن

گزینی بر آسایش خویشتن»؟

 

نه دست کسی نان گندم بده

نه انگشترت را به مردم بده

 

مجو حالی از مردم ناتوان

خودت را جدا از خلایق بدان»

 

به او گفتم «ای مرد صاحب نظر!

مجیز تو نشد در من گارگر

 

گریزانم از خلق، با این وجود

مگر می شود فکر مردم نبود»

 

تو گفتی : طرف ، خام و خر کیف شد

و لیکن طرف خر نشد ، حیف شد»

غصب کرد بر من که «ای تازه کار!چ

به نزد قناری نکن قار قار

 

که این حرفهایت ز بس در خورند

 به درد همان بوستان می خورند»

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه80





برچسب ها : چرت و پرت  ,

 

لاله زار

دستی به جام باده و دستی به زلف یار

ساقی ! بیا کنار خیابان لاله زار

 

شش کوچه بشمر از بغل سینما ونوس

بعد از دکل، پلاک نود، واحد چهار

 

با هم نشسته مختصری گفتگو کنیم

در بار? گذشت? جذاب لاله زار

 

عید است ، ساقیا ! نکند یادمان رود

سیگار برگ و فندک و دیوان شهریار

 

«یادش به خیر خنجر مژگان یار من»

ساقی ! بیار باده و مطرب ! بزن هوار

 

افسوس  دوره ای است که باید ریا کنم

با مطرب  و مغنّی و شاهد مرا چه کار؟

 

دیگر می و پیاله به دردم نمی خورد

ساقی! بگو به حضرت آقای شهردار

 

«تعریف از شما که زیاد است ، منتها

من بیش از این ز محضرتان دارم انتظار

 

از لاله زار غیر از شلوغی نمانده است

چیزی برای مردم تهران به یادگار

 

این جعب? کلید و پریز و فیوز برق

با ذوق صاحبان هنر نیست سازگار

 

وقتی نوابغ سه دهه عرص? تئاتر

عمری گذشته اند از این گوشه و کنار،

 

وقتی در این محله ملاقات داشتند

عشقی ، فرات ، عارف قزوینی و بهر

 

وقتی صدای دلکش و تاجیک می رسد

از کافه ای خرابه سر نبش این گذار

 

 

احیای این محله وظیفه است،منتها

باید به خادمان بدهی لوح افتخار

 

اقبال لاله زار کم از توپخانه نیست

قربان مهر و لطف بزرگان روزگار

 

منبع:کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه 69

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

فیلم هندی

یادتان هست عشق آخر من؟

پر زد و رفت ، خاک بر سر من!

 

آی ، فریاد، ای هوار ، ای داد!

عشق من عصر جمعه شد داماد

 

جمعه دلگیر، جمعه سر در گم

جمعه، ای دزد بچ? مردم!

 

بعد از او هیچ حس و حالی نیست

غیر دوری از او ملالی نیست

 

بعد از او عشق عکس مونتاژ است

قلب من قلب نیست ، گاراژ است

 

بعد از او پیر من در آمده است

عاشقی هم به من نیامده است

 

لعنت حق به عشق و مابقی اش

بگذر از اسم عشق تا بقیه اش

 

شعر من تلخ شد به کامت هان؟

حالتان را خراب کردم ،جان!

 

باز با گریه مشق خط کردم

حرف تلخی زدم؟ غلط کردم

 

مثل بازیگران بالیوود

می شوم توی کوچه ها مفقود

 

آن طرف یک جوان یکه بزن

می شود بی دلیل عاشق من

 

گفته وقت بزن بزن برسد

همه را می زند به من برسد

 

آخر شعر همان آقا

عاقبت می کند مرا پیدا

 

حیف ! خوش منظره نبودم یا

توی دهلی نیامدم دنیا

 

دوره گاو و گاوبندی نیست

زندگی مثل فیلم هندی نیست

 

منبع: کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه89 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

 

طوطی گویای اسرار


الا ای طوطی گویای اسرار

برو جانم، نکن ما را گرفتار

 

نشستی گوش? دیوان حافظ

چه خوش نقشی نمودی از خط یار

 

چه می فهمی که ما هر صبح تا شب

چه می بینم در مشروح اخبار

 

چه می فهمی تو از آمار و ارقام؟

چه می فهمی تو از ارقام و امار؟ 

 

چه می فهمی ز مطبوعات ایران

چه می فهمی تو از کیهان و ابرار؟ 

 

نه راه ارتباطی می شناسی

نه ال ان بی ، نه گیرنده ، نه رادار

 

نه تهدید و خشونت  دوست داری

نه ماژیک و شعار روی دیوار

 

به جز شیراز جایی رو ندیدی

قدم خارج از آن محدوده مگذار

 

بمان در خدمت خواجه ، صفا کن

چه جایی بهتر از دیوان اشعار؟

 

شراب و ساقی و معشوقه بس نیست؟

قناعت پیشه کن، مرغ طمع کار!

 

تو حسن مطلع شعری لطیفی

خودت را دای? ملت مپندار

 

ز دستت شاکی اند از شاه اینجا

الی آقا محمد خان قاجار

 

سخن سر بسته گفتی؟ مرحبا مرد!

مبادا که تو با این ذوق سر شار،

 

بگردی دور ایوان سیاست

بخوانی نغمه های گوش آزار

 

«سیاست پیشه مردم حیله سازند»

به قول آن آدیب نغز گفتار

 

تو نازک طبعی و طاقت نداری

مشو بازیچ? این قوم مکّار

 

هنر را وقف کار دیگری کن

به زور و زر میسر نیست این کار

 

تو هم مثل منی، ای مرغ مسکین!

ندیده چشم دنیا مثل سرکار

 

یقینا هیچ فرقی بین مانیست

جزاین که من دهان دارم ، تو منقار

 

الا ای طوطی گویای اسرار!

جلوی آن زبانت را نگه دار

 

منبع: داشت عباس قلی خان پسری صفح?93

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

  «داشت عباس قلی خان پسری»


داشت عباس قلی خان پسری

پسر ناخلف و خیره سری

 

پسری تخس و شرور و بد نام

باعث شرم تمام اقوام

 

از همان بچگی اش بد لج بود

طینتش باطل و دستش کج بود

 

«بس که بود این پسره خیره و بد»

جیب بابا _ ننه را هم می زد

 

خانه را یکسره غارت می کرد

وقت بی وقت شرارت می کرد

 

نه سر ظهر ، نه شب منزل بود

دایما توی خیابان ول بود

 

هر چه را باب پسندش می دید

توی یک چشم زدن می دزدید

 

بس که جرمش بد و سنگین شده بود

قسمتش ناله و نفرین شده بود

 

تا که آخر زد و در دام افتاد

تشت رسوایی اش از بام افتاد

 

چشمش افتاد به مامور پلیس

از عرق گشت سرا پایش خیس

 

چیده شد بال و پرش در زندان

«ای پسر جان من!این قصه بخوان»

 

بعد یک دوره ی کار آموزی

پیش داش اکبر و اصغر قوزی

 

توبه کرد از دله دزدی کردن

گفت: « دیگر دله دزدی کردن قدغن

 

گر برون آیم از این خارستان

بنده کاری بکنم کارستان»

 

با زبان بازی و با حّرافی

کلک و حقّه و محمل بافی

 

دزد دیروزیِ ما شد خوش نام

صاحب منزلت و پست و مقام

 

پسر قصه یِ ماشد آن پشت

آدم منحرف و دانه درشت

 

الغرض آن پسره قند عسل

کار ها می کند از پشت و پَسَل

 

بخت، یارش شد و بارش بار

نفسی می کشد این گوشه کنار

 

 

کشتی اش می برد از هند به  رُم

از نخ قرقره تا بمب اتم

 

صاحبان حرمت روز افزون است

از کرامات خودش ممنون است.

 

منبع:کتاب داشت عباس قلی خان پسری صفحه:20

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

وصیتنامه

یادتان باشد اگر مُردم ، عزاداری کنید

بر سر صورت بکوبید و خود آزاری کنید

آبروها برده اید از من در ایامِ حیات

لااقل حالا که مُردم ، آبروداری کنید

من که می دانم در آنجاتان عروسیها به پاست

لااقل در مجلسِ ختمم کمی زاری کنید

می کنم تقدیمتان متنِ وصیتنامه را

تا پس از اجراش احساسِ سبُکباری کنید:

اول این که در شبِ هفت و چهل ،هنگامِ شب

باید از آوردنِ اولاد خودداری کنید

 شامِ ختمِ دوستانم هیچ تعریفی نداشت

ران و سینه ی مرغِ ما را خوب سوخاری کنید

وای اگر گردو نباشد لای خرماهای من

فکرِ خرما و خطیب و مسجد و قاری کنید

ثانیا  مشکی بپوشید و چهل شب ریش را

تا به زانو هم اگر آمد ، پرستاری کنید

از وصالِ تیغ و صورت ما معذب می شویم

فوقِ فوقش ریش راریش را یک ذره ستاری کنید

ثالثا حج و نماز و روزه ی سی سال را

باید از شیخی برای من خریداری کنید

رابعا یک عده بازاری طلبکارِ من اند

باید از بازاریان اعلامِ بیزاری کنید

البته اول بپردازید اقساطِ مرا

بعد از آن اعلامِ  بیزاری ز بازاری کنید

خامسا از شعرهای من کسی حظی نبرد

مردمِ کج ذوق را در فهمِ آن یاری کنید

یک دگر را از چه رو جِر می دهید؟ ای دوستان!

بر سر نعشم نباید نابهنجاری کنید

من به کل مردمِ ایران تعلق داشتم

پس برایم چاله ای مرغوب حفاری کنید

بوی گندِ لاشه ام پیچیده در گوشِ فلک

شاعرم، برگِ چغندر نیستم، کاری کنید

شست و شوی مُرده آن هم پیشِ چشمِ دیگران؟

وای اگر با نعشِ من این گونه رفتاری کنید

من نمی خواهم خیابانی به نامِ من کنید

نامِ ما را روی سنگِ قبر حجاری کنید

اعتقاد کاملی دارم به زن، اما شما

نشنوم با همسرم یک لحظه غمخواری کنید

مثل سگ می ترسم از کنکورِ تشریحیِ مرگ

ای نکیر و منکرِ شبکار ! عیاری کنید

مرگ در راه است ، ای دختر _ پسر های جوان !

قبل هر تماسی صیغه ای جاری کنید

با زبانِ خون چکانِ داس عزرائیل گفت:

روح را برای برای مرگ پرواری کنید

 

منبع : کتاب یک بغل کاکتوس صفحه : 241





برچسب ها : چرت و پرت  ,
<      1   2   3   4   5   >>   >




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 294
    بازدید دیروز : 20
    کل بازدید : 922049
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/4    ساعت : 7:34 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات