یکشنبه 92/7/14 — azadnagar -
نظر بدهید
مجسمه ی آزادی
ای مظهر قالپاق دزدان!
وی مقصد جمله زن به مزدان
ای قبله ی زمره ی ریاست
وی اصل و اساس هر سیاست
ای مشعل کودتا بدستت
خلقی حیران ز بند و بستت
ای مظهر کد خداییِ بیل
وی ششلولت به زیر انجیل
ای هدیه ی مردم فرانسه
وی کرده هزار دزد لانسه
ای شاهان بنده ی دلارت
وی ماهان دست بر ازارت
در دیده ی آسمان بلندی ت
بیچاره زمین ز گاوبندی ت
ای ترسان از تو والیانت
بر درگه چون موالیانت
ای خشتکِ صد فهد به چنگت
غَربت چو نگین به روی خاتم
شرق از بیم تو غرق ماتم
ای پوپر،کمترین غلامت
وی پوپریان اسیر دامت
ای معبد و مهد هر چه لائیک
وی مرکز پخش علم و تکنیک
ای آزادی کمین دروغت
روشنفکران در آب دوغت
ای قبله ی کاسبان بازار
وی اهل سیاست از تو پروار
آه ای تپش دل امیران
ای بر پا کرده سینما را
در سالن میخ کرده ما را
ای جام جم از تو در جهان فاش
ما نیز چو بنده در تماشاش
ای فاتح مهر و ماه و تاریخ
وی ریشه ی شرق کنده از بیخ
هر سو نگرم ، تویی نمودار
هر بر تم من، مرا نکودار
یا گردنه ای به نام من کن
یا خلقی را غلام من کن
یا بر قومی امارتم ده
یا در جایی وزارتم ده
یا سوی خودت هدایتم کن
یا با نوبلی رعایتم کن!
منبع : کتاب یک بغل کاکتوس صفحه:236
برچسب ها :
چرت و پرت ,
شنبه 92/7/13 — azadnagar -
نظر بدهید
مادر زن
ای نسل تو از نژاد وحشت !
وی نام تو خانه زاد وحشت !
آرامش شب فراری از تو
طالع ز تو بامداد وحشت
ای نام تو بر فراز تاریخ
مشهور به امتداد وحشت
ابروی کجت به تیغ غمزه
امضای قرارداد وحشت
انگشت تو موقع اشاره
خودکار ستم، مداد وحشت
مالیده به جسم تو خداوند
در روز ازل پماد وحشت
بن مایه ی غم، دلیل فتنه
اسطوره ی شر ، نماد وحشت
ای عاشق سینه چاک بحران !
در جنس تو انعقاد وحشت
آنجا که تو ایستاده باشی
در جنب تو ایستاده وحشت
در دشتِ حیاتِ هر چه داماد
جریان ز تو یافت باد وحشت
تو مایه ی کاهش امیدی
ای باعث ازدیاد وحشت
منبع:کتاب یک بغل کاکتوس صفحه:239
برچسب ها :
چرت و پرت ,
پنج شنبه 92/7/11 — azadnagar -
نظر بدهید
قصه آدم و حوا
افتاد در دست تو ، باور کن ، محال است
حوای من! گازش نزن ، این سیب کال است
حتی جهنم را به ما مفتی نداند
حالِ بهشتی ، پشت بندش زد حال است
این شیوهء آدم فریبی ، بار الها !
با دست حوا واقعا زیر سوال است
از روز اول تا همین امروز جمعه
این قصه شد تکرار و صد جور احتمال است
شاید سر کاریم ما ، استغفرالله
سر گرمی ات این قصه و این قیل و قال است
از خانه ای تا خانه ای، این عشق ، آن عشق
بر عرصه می تازیم تا وقتی مجال است
اما نه ،کرم از سیب بود و ، نسل آدم
با سیب خوردن ارتباطش ایده آل است
دارم کلاغ قصه را سر می رسانم
هرچند می دانم که پایانش شغال است
منبع:کتاب یک بغل کاکتوس صفحه:234
برچسب ها :
چرت و پرت ,
چهارشنبه 92/7/10 — azadnagar -
نظر بدهید
عمو زنجیرباف
عاقبت زنجیر مارا چون کلاف
بافت محکم این عمو زنجیر باف
بعد از آن افکند پشت کوه قاف
بره ها ! فکری برای خود کنید
چون شبان و گرگ کردند ائتلاف
اینکه این ماییم، نعشی نیمه جان
کرکسان گِردِ سر ما در طواف
ما ضعیفان تا چه مُرداری کنیم
پهلوانان را که اینجا رفت ناف
آن یکی صد فخر دارد بر کلاه
گر چه بی شلوار شد روز مصاف
آن یکی دیگر به آواز بلند
حرف حق را گفت ، اما در لحاف
آن یکی دیگر به صد مردانگی
می کند تا صبح ، عین و شین وقاف
آن دگر مانده است تا روشن شود
فرق آب مطلق و آب مضاف
کارگاه آسمان تعطیل باد
تا که برگردد جناب از اعتکاف
الغرض مثل برنج تازه دم
در چلو صاف کسان گشتیم صاف
جهد مردان عمل کاری نکرد
مرحبا بر همت مردمان لاف
منبع:کتاب یک بغل کاکتوس صفحه206
برچسب ها :
چرت و پرت ,
سه شنبه 92/7/9 — azadnagar -
نظر بدهید
حاجی بر نگشت
حاجیان آمده اند از عرفات
چمدانها همه پر از سوغات
سعی در مروه و صفا کرده
از ته دل خدا خدا کرده
کله ها صاف وصوف و نورانی
داغ صد مُهر، روی پیشانی
همگی کرده با خدا بیعت
که: «اضافه نمی کنم قیمت»
وزرا هم به گاهِ این پیمان
همه بودند همراه آنان
وکلای عزیزهم باهم
عهد کردند بعد از این کم کم
همه در فکر مردمان باشند
فکر تامین آب و نان باشند
هست امید ، قیمت کالا
نرود «ساعتی»دگر بالا
نان و آب و اجارهً خانه
شود افزون به طور«روزانه»
شکر و صد خدا، زائران خدا
همه از وضع کار خویش رضا
همگی مستطیع و مستغنی
از لحاظ تلفظ و معنی
همه خوشحال و حج شان مبرور
همه قبراق ، سعی شان مشکور
توی این آب و خاک برگشتند
همه حاجی و مفتخر گشتند
در میان تمامیِ حجاج
حاجی ای ، جملگی به او محتاج
بود که بر نگشت چون دگران
رفت و از او نماند هیچ نشان
آن که رفته ز عالم فانی
نام او بود«حاجی ارزانی»
حق بیا مرزدش ، روانش شاد
خاک او عمر شهرداری باد
برچسب ها :
چرت و پرت ,
دوشنبه 92/7/8 — azadnagar -
نظر بدهید
مساِئل ها
خیابان شد قرق با ادعای حل مشکل ها
و مشکل شد عبور از شهر ، بر وِل ها و ناوِل ها
من آنجا بودم ، اما اشتباهی هم نمی کردم
گرفتند اشتباها بنده را هم با اراذل ها
مرا بردند آنجایی که نامش رفته از یادم
گروهی را هم آوردند آنجا از منازل ها
نه قتلی کرده بودم ، نه به سرقت متهم بودم
شبی را صبح کردم پیش سارق ها و قاتل ها
به آنها گفتم : « آخر ، جرم من ؟ » گفتند:«می فهمی
که جرمت بستگی دارد به خیلی از مسائل ها
اگر تنها نشستی روی جدول ، این که جرمی نیست
ولی گویا نشستی با کسی روی جداول ها
تو را از دلبران و گلرخان شهر ، سهمی نیست
که مال دیگران اند این پری روها و خوشگل ها
تو استادی مگر، هنگام تعطیل مدارس ها
مرتب می روی چون سایه دنبال محصل ها ؟»
نمی دانم کجا ، در محفلی دیدم...شنیدم...نه
خجالت می کشم از آن شرح وشمایل ها
نمی دانم چه معنی داشت آن اوضاع نامطلوب
نمی دانم چه رنگی داشت آن رُژ ها و ریمل ها
منبع:کتاب یک بغل کاکتوس صفحه199
برچسب ها :
چرت و پرت ,
یکشنبه 92/7/7 — azadnagar -
نظر بدهید
چغندر پخته
رفیقی گفت : من امروز، کلی شور و شر دارم
در این ایام عیدی، درد سر دارم
به او می گویم: آخه دست بردار از سرم،ای زن!
ز جبیم هر چه می خواهی، بیا برادر ، اگر دارم!
به من می گوید : اقا ! من خودم دیشب نگه دارم
ندیدم توی جیب پاره ات پولی که بردارم!
من آخر با چه چیزی پیش مردم فخر بفروشم
به سرویس برلیانی که از عصر حجردارم؟!
به او می گویم ای زن!رحم کن بر حال روز من
تمامش ماهیانه ، چند تومان ، من مگر دارم؟.....
خریدم عاقبت، فعلا برایش سینه ریزی نو
چو « دخل » بنده ناچیز است، «خرج » آهسته تر دارم!
به او گفتم که با این وصف ، مخلص بدترم از تو
اگر تودرد سر داری ، من از تو بیشتر دارم:
« شب عید است و یار از من ، چغندر پخته می خواهد
خیالش می رسد من گنج قارون زیر سردارم!»
برچسب ها :
چرت و پرت ,
شنبه 92/7/6 — azadnagar -
نظر بدهید
گاه لازم است ایشان نیز هم
گفتم از این نیز هم ان نیز هم
با قوافی فراوان نیز هم
فی المثل هنگام پیچیدن به چپ
اندکی رل را بچرخان نیز هم
بنز با آن دنگ و فنگ و سیستمش
می زند گاهی به پیکان نیز هم
هرکسی راننده باشد لاجرم
می نشیند پشت فرمان نیز هم
هرکه تابستان برایش مشکل است
فصل سرما و زمستان نیز هم
می شود از فراط گرما خیس آب
گرچه در می آورد نان نیز هم
خرج با او سر گرانی میکند
می خرد اجناس ارزان نیز هم
می خورد سالی فقطیک یا دوبار
لقمه ای مرغ و فسنجان نیز هم
امن و آسایش که بیرون می رود
می رود از از خانه ایمان نیز هم
هرکجا پا می گذاری مثل ایکس
یا اداراتی از این سان نیز هم
احتراما رشوه می گیرد ز خلق
چون رئیس خویش دربان نیز هم
دائما رو می شود اسرار تو
هر چه از پیدا و پنهان نیز هم
حرف در گوشی که در بم می زنی
می رسد تا قم، خراسان، نیزهم
تو ولی غمگین مباش و شاد باش
غصه داران را بخندان نیز هم
فکر کن آزاد آزادی ولی
فکر کن به زندان نیز هم
ساده باش و بی خیالی کن ولی
سر بزن گاهی به رندان نیز هم
با ضمیر من ، تو ، او ، ما و شما
گاه لازم هست ایشان نیز هم!
منبع : کتاب املت دسته دار
برچسب ها :
چرت و پرت ,
پنج شنبه 92/7/4 — azadnagar -
نظر بدهید
سیخ و سنگ
شاعر : ناصر فیض
آینه دنبال سنگ افتاده است
ماه دنبال پلنگ افتاده است
رفته و برگشته، اما بی هدف
تیر دنبال تفنگ افتاده است
گربه را ماهی فراری داده است
موش دنبال پلنگ افتاده است
غالبا از شیر می افتد شلنگ
شیر این بار از شلنگ افتاده است
یاسمن افتاده روی نسترن
بیل هم روی کلنگ افتاده است
بس که افتاده است زیر دست و پا
عشق هم از آب و رنگ افتاده است
این چه اوضاعی است؟ ابنای هنر
کارشان با سیخ و سنگ افتاده است
بین یاران قدیمی هم که حیف
از وفور صلح، جنگ افتاده است
از تمام دلبران، تنها مرا
گاه گیسویی به چنگ افتاده است
گاه چون نیلوفری پیچیده ام
بر همان جایی که تنگ افتاده است
الغرض، در این ولایت مدتی است
اتفاقاتی قشنگ افتاده است !
برچسب ها :
چرت و پرت ,
چهارشنبه 92/7/3 — azadnagar -
نظر
طرح تعویض
شاعر ناصر فیض
باید که شیوه سخنم را عوض کنم
شد شد، اگر نشد دهنم را عوض کنم
گاهی برای خواندن یک شعر ، لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم
از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام،
آن گه مسیر آمدنم را عوض کنم
در راه اگر به خانه یک دوست سر زدم
این بار، شکل در زدنم را عوض کنم
وقتی چمن رسیده به «اینجا» ی شعر من
باید که قیچی چمنم را عوض کنم
پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی که جامه کهنم را عوض کنم
«دستی به جام باده و دستی به زلف یار»
پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟
شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمام «آنچه منم» را عوض کنم
دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست
وقتی که شیوه سخنم را عوض کنم :
مرگا به من که با پر طاووس عالمی
یک موی گربه وطنم را عوض کنم
وقتی چراغ مِه شکنم را شکسته اند
باید چراغ مه شکنم را عوض کنم
عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام
امروز می روم لگنم را عوض کنم
تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد
روزی هزار بار فنم را عوض کنم
با من برادران زنم خوب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم
دارد قطار عمر کجا می برد مرا ؟
یا رب! عنایتی، ترنم را عوض کنم
ور نه ز هول مرگ، زمانی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم .
برچسب ها :
چرت و پرت ,