دوشنبه 92/6/18 — azadnagar -
نظر بدهید
نقطه یاس دشمن در استقامت ماست و نقطه قدرت ما نیز در همین جاست. بیایید تاریخ را دیگر باره بنویسیم. تاریخ رسمی، تاریخ پادشاهان و ستمگران است. بیایید تاریخ مظلومان را بنویسیم، تاریخ نهضت خونین انبیا را، تاریخ مبارزه حق و باطل را، تاریخ استقامت را...
برچسب ها :
مردان بی ادعا ,
دوشنبه 92/6/18 — azadnagar -
نظر بدهید
بدون استغنای از بیگانگان و دشمنان نمی توان به عزت و شوکت رسید. هم در زندگی فردی و هم در زندگی جمعی باید این اصل را به خاطر داشت. پاره ای از عالمان هنگامی که می خواستند امر به معروف و نهی از منکر کنند ابتدا رشته حاجت خود را قطع می کردند. فرد حاجتمند بسیاری از حقوق و حقایق را نادیده خواهد گرفت، بسیاری از تکالیف را زیر پا خواهد نهاد و نخواهد توانست با نیرومندی اعتراض و انتقاد کند.
به میزانی که از استقلال یک فرد کاسته شود، از عزت او نیز کاسته خواهد شد.
برچسب ها :
راه ناهموار ,
یکشنبه 92/6/17 — azadnagar -
نظر
دکتر علی شریعتی :
زور و زر و تزویر ، سیاست و اقتصاد و مذهی. نظامی که از آغاز تاریخ بر انسان حاکم بوده است، این مثلث شومی که همه پیامبران راستین در آن مدفون اند، طلسم «بندگی» و «غارت» و «فریب» ،... اولی سر خلق را به بند می آورده، و دومی جیبش را خالی می کرد، و سومی، آرام و مهربان، با لحنی خیرخواه و حکمت آمیز و دلسوزانه، به زبان دین در گوشش موعظه می کرده است که : «صبر کن برادر! اندرون از طعام خالی دار، تا در آن نور معرفت بینی، دنیا را به اهلش واگذاربرادر! خانه آخرتت را آباد کن ! با تقدیر تدبیر چیست؟ هر کسی را سهمی داده اند، به داده و نداده اش شاکر باش، الخیر فی ما وقع، دنیا دار محنت و ذلت و فقر مومن است،....
برچسب ها :
دکتر علی شریعتی ,
یکشنبه 92/6/17 — azadnagar -
نظر بدهید
هنر دیدن نادیدنی ها
از «کوفی عنان» دبیر کل سابق سازمان ملل و برنده جایزه صلح نوبل پرسیدند : مهمترین و تاثیر گذارترین خاطره دوران تحصیل شما چه بوده است ؟
وی پاسخ داد : روزی معلم درس علوم ما وارد کلاس شد و برگه سفیدی را به تخته سیاه چسباند. در وسط آن صفحه لکه سیاهی بود. از شاگردان پرسید : «بچه ها چه می بینید؟»
همه جواب دادند : «یک لکه سیاه».
معلم متفکرانه لحظاتی مقابل تخته راه رفت و سپس با دست خود به اطراف آن لکه سیاه اشاره کرد و گفت : « بچه های عزیز! چرا این همه سفیدی اطراف لکه سیاه را ندیدید؟»
کوفی عنان می گوید : از آن روز به بعد ، تمام تلاشم این بوده که اول به سفیدی ها (خوبی ها و نکات مثبت) نگاه کنم.
لازمه خلاقیت، داشتن ذهنی باز است برای کشف و دیدن آنچه از نگاه دیگران، نادیدنی است.
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
یکشنبه 92/6/17 — azadnagar -
نظر بدهید
همیشه هم قافیه بودند ?سیب و فریب ... همه با هم می گوییم :سیب...و دوربین عکاسی را فریب میدهیم تا پنهان کنیم آن اندوه موروثی را پشت این لبخند مصنوعی ..... ........
برچسب ها :
جملات ناب ,
یکشنبه 92/6/17 — azadnagar -
نظر بدهید
مـن زنــم !
همان ضعیفـه ای که بوی تنش مردانگیـتـــ را بـه زانـو درمـی آورد !
مـن زنـم !
همان ناقـص العقلـی که تمـــام تـو را از چشمـانتــــ مـی فهمـد !
مـن زنـم !
همـان جـنـس دومی که تـو برایش اولیـن و آخرینـی !
مـن زنـم !
همـان زیبای لطیفی کـه با تمــام مردانگیـتــــ روزی هــزار بار اعتـراف می کنی
بـدون مـن هیـــچ تـر از هیچـی ...
برچسب ها :
جملات ناب ,
یکشنبه 92/6/17 — azadnagar -
نظر بدهید
دکتر علی شریعتی :
پیش چشمم را پرده ای از خون پوشیده است ... شهر «اور»(زادگاه ابراهیم) از زیر آوار تاریخ به در آمده است و بتخانه اش را دوباره بنا کرده اند و آن «بت بزرگ» که ابراهیم بت شکن تبرش را بر گردن او آویخت تا جرم بت هایی را که شکسته بود به گردن او اندازد- بر پایه خویش باز ایستاد و فرمان داده است تا همه بت های کوچک را ترمیم کنند ، و فرموده است تا آن خرمن آتش را – که آن بار بر ابراهیم گل سرخ شده بود – با «هیمه های دیگری» برافروزند و بت شکن تاریخ را – که بر خاندان خویش و خدایان آسمان و خداوندان زمین خویش شوریده بود – با «منجنیق دین» ، «در آتش تقدس» افکنند. تا وارثان او بدانند که بت های خرد را نمی باید شکست.
و آنگاه پیروز از شکست ابراهیم و ترمیم بتان شکسته و تجدید بنای معبد ویران خوی، به همدستی و همداستانی راهبان و متولیان و وردخوانان و واسطگان میان خلق و خدا و نگهبانان رسمی روح و اخلاق و سنت و عبادت، که با مرگ این فرزند آشوبگر خارجی مذهب خاندان آذر بت تراش اکنون بر مسند « ایمان و امان» بازگشته اند، دست اندر کار برافراشتن کاخ خدایی و پر جلال نمرود شده است.
منبع : کتاب حسین وارث آدم ص 54
برچسب ها :
دکتر علی شریعتی ,
یکشنبه 92/6/17 — azadnagar -
نظر بدهید
در عملیات شکست حصر آبادان... «بیمارستان طالقانی نزدیک ترین محل پزشکی به محل درگیری بود. همان روزهای اول، امدادگر کم آمد. بعضی از کارکنان بیمارستان شرکت نفت هم آمدند.
عراق مرتب شهر را بمباران می کرد. در بیمارستان همه می دویدند، کسی راه نمی رفت. پشت در اتاق عمل بیمارستان مجروحان توی نوبت بودند. یکی بود که ریش و مویش حنایی بود و با لهجه ی شمالی التماس می کرد خواهر، من را نفر آخر ببرید اتاق عمل. خیلی زود بانک خون بیمارستان اعلام کرد کمبود خون دارد. آقای آذرنیا به اتاق عمل زنگ زد گفت هر که می تواند برود بانک خون خون بدهد. چند تا از کارکنان اتاق عمل با همان لباس سبزشان رفتند بانک خون .
مجروحی شانزده ساله آورده بودند. از کمر تا بالای زانویش متلاشی شده بود. خون ریزیش شدید بود. جراح که او را دید، خیلی متاثر شد. برگشت اتاق عمل. می گفت چطور عملش کنم؟ تکه تکه شده. کاری نمی شود براش کرد. از این که نمی توانست کاری بکند بغض کرده بود. دو مجروح دیگر هم داشتیم که احتمال زنده ماندنشان بیشتر بود. تاخیر می کردیم، شهید می شدند. به نوجوان زخمی دو تا سرم وصل کردیم. به خاطر خون ریزی شدید، او را روی تشک ابری بدون ملافه گذاشتیم تا بتوانیم مرتب خون های زیر پایش را تخلیه کنیم. فقط او را بانداژ کردیم ، تا بدنش از هم نپاشد.
دکتر با سرعت مجروح دیگر را عمل می کرد تا سریع تر به نوجوان بسیجی برسد. با او حرف می زدیم تا آرامش کنیم. دانش آموز سال دوم تجربی بود. تبریزی. لهجه ی غلیظی داشت. مرتب آب می خواست. قبل از عمل نمی شد به ش آب بدهیم. تشک زیر پایش پر از خون شده بود. سطلی می بردم خون ها را در سطل می ریختم و خالی می کردم. تشنگی او من را هم بی تاب کرده بود. سعی می کردم با گفتن تشنگی یاران امام حسین در عاشورا تسلایش بدهم. دیگر تحمل ناله هایش را نداشتم.
دکتر مجروح قبلی را عمل کرد و سریع اتاق عمل را آماده کردیم. با سرعت کار می کردیم، ولی وقتی نمانده بود، دکتر بی هوشی که آمد آمپول بی هوشی بزند گفت عجله نکنید دیگر کاری نمی شود کرد.
هیچ کس نمی توانست خود را آرام نگه دارد. همه بلند گریه می کردند او را تا سردخانه بیمارستان تشییع کردیم...
برچسب ها :
تلخ و شیرین های جنگ ,
یکشنبه 92/6/17 — azadnagar -
نظر بدهید
نوشته ای از زنده یاد احمد شاملو :
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم؛ فهمیدم که بیمارم ....
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دما سنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلبم، نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم؛ تنهایی، سرخرگ هایم را مسدود کرده بود ... و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم، چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم. بر اثر حسادت، زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم؛ چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم، معلوم شد مدتی است که صدای خدا را، آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید، نمی شنوم...!
خدای مهربان ، برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی استفاده کنم که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است :
- هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.
- قبل از رفتنم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم
- هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
- زمانی که به خانه بر میگردم ، به مقدار کافی عشق بنوشم.
- و زمانی که به بستر می روم، دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
احمد شاملو :
عیب کار اینجاست که من «آنچه هستم» را با «آنچه باید باشم» اشتباه می کنم. خیال می کنم آنچه باید باشم هستم، در حالی که آنچه هستم نباید باشم.!
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
یکشنبه 92/6/17 — azadnagar -
نظر بدهید
علامه حسن زاده آملی :
امام صادق (ع) فرمود : « چون مرد گناه کند ، از نماز شب محروم گردد و عمل زشت، از چاقویی که در گوشت فرو رود، سریع تر در کسی که مرتکب آن شده ، فرو می رود.
منبع : پندهای حکیمانه 1 . ص 98
برچسب ها :
نکته ها از گفته ها ,