جمعه 92/10/13 — azadnagar -
نظر بدهید
این نکته- لطیفه- در اصل ساخت و پرداخت مردم اسپانیا برای ژنرال فرانکوست. ژنرال در آغاز سال 1975 دچار خشکی برخی رگ های خون رسان به مغزش شده بود. جملات را منقطع و یا مقطع ادا می کرد. گاه در میانه صحبت جمله را رها می کرد. دکتر به دیدنش امده بود. بیرون قصر هم تظاهرات بود. صدای فریاد جمعیت را شنید. از پزشک پرسید : صدای چیست؟ پزشک گفت: صدای مردم است، دارند با شما خدا حافظی می کنند! فرانکو گفت: مردم اسپانیا کجا می خواهند بروند؟
این نکته این پیام را به همراه دارد. دیکتاتور ها وقتی پیر می شوند و دیکتاتوری به درازا می انجامد. ملک و ملت را از آن خود می دانند. البته خواجه نظام الملک هم در وصف سلطان سلجوقی همین را نوشته است:
و این را بباید دانستن که ملک و رعیت همگی سلطان راست.
سلطان با همین خیال زندگی می کند. عده ای نیز مدام از دانش و دانایی و هوشمندی بی نظیر او صحبت می کنند. تصویرش هر روز و شب از تلویزیون پخش می شود. او در راس تمام خبر هاست. تصویرش در صفحه اول روزنامه ها درج می شود. همه سخنگویان و مقامات در سخن خود به او استناد می کنند در یک کلام نه کرسی فلک در زیر پای قرار می دهند تا: بوسه بر رکاب قزل ارسلان زنند.
این خیال خوش و این حباب بزرگ می ترکد. دیکتاتور باقی می ماند و همان تنهایی کشنده ویران کننده اش. همان نظریه معروف گارسیا مارگز، ژنرال در لابیرنت تنهایی خود می ماند. چرا سی سال مبارک معاون و جانشین نداشت؟ چون خیال می کرد، جانشین می تواند در خیال نشستن بر جای او باشد و اسباب را هم فراهم کند. او می خواهد برای همیشه بر کرسی قدرت بنشیند. اما ملتی به خروش می آید و کرسی را از زیر پای او می کشد. غریب است که نقطه اتکا دیکتاتور ها در این دهه های اخیر، دیکتاتور را رها می کند. بدتر از آن بلای جانش می شود که چرا نمی روی. تاریخ فرار شاه از ایران را ژنرال هایزر به شاه دیکته کرد. پیش از او هم سفرای انگلستان و روسیه و آمریکا به رضا شاه گفته بودند: همین فردا صبح تهران را ترک کنید!
نوشته اند در اصفهان رضا شاه کبیر در اتاقی قدم می زد. تعلیمی اش را تکان می داد و با تعلیمی به رانش می زد و واژه اعلیحضرت را با آهنگ دیگری تکرار می کرد. او که گمان می کرد ملک و ملت در اختیار اوست. هر جا باغ و خانه ای را می پسندید. ماموران ثبت اسناد که همراهش بودند در جا سند را به نامش می نوشتند. چگونه چنان روزی را پیش بینی نمی کرد؟
محمد رضا شاه روزی از مقاله داریوش همایون بدش امد. البته او همیشه همایون را با عنوان همایون نکبت خطاب می کرد. وقتی از مقاله بدش امده بود. دستور داد همایون پنج هفته حق ندارد به دفتر روزنامه آیندگان برود.
این روحیه وقتی تشدید می شود که رییس کشور دو مشخصه داشته باشد. اولا مادام العمر باشد. مثل پادشاهان و روسای جمهوری از قبیل مبارک و ملک عبدالله و بشار اسد و صالح یمن . دوما: در برابر هیچ نهادی مسئول نباشد. همه مجیز گوی او باشند. همه در مداحی با هم مسابقه بدهند. به روزنامه ای که تیتر های مقام اول را چرب و شیرین تر درج کند. عکس های خوش حالت در اندازه های بزرگتر منتشر کند.
برچسب ها :
راه ناهموار ,
چهارشنبه 92/10/11 — azadnagar -
نظر
محمد بن عیسی که وزیر فرهنگ و نیز وزیر خارجه سابق مراکش می گفت :
در جلسه های دولت دوگل به توصیه شخص دوگل، همواره آندره مالرو وزیر فرهنگ در سمت راست دوگل می نشست. برخی اعتراض کردند که چرا در آن جایگاه وزیر کشور و یا وزیر خارجه ننشیند؟ دوگل گفته بود: هر بحثی که در دولت مطرح می شود، سیاسی یا اقتصادی، آندره مالرو از یک زاویه دید انسانی به موضوع بحث نگاه می کند. ما به این نگاه نیازمندیم
برچسب ها :
راه ناهموار ,
چهارشنبه 92/10/11 — azadnagar -
نظر بدهید
چرا سلسله مراتب رذیلت ها در میان ما معکوس شده است؟
چرا گناهان کوچک ، بزرگ شده اند؟ چرا نمره دادن به خوبی ها و بدی ها این قدر ناموزون و نامتعادل صورت می گیرد؟ رادیو و تلویزیون مقابل چشم شصت میلیون آدم ، آبروی افراد را می برد و به نظر ما هیچ امر منکر و بدی صورت نگرفته است اما اگر همین تلویزیون مثلا یک زن برهنه نشان بدهد، قیامت به پا می شود. در حالی که شرعاً و عقلاَ و اخلاقاً نشان دادن یک زن برهنه و صد زن برهنه هیچ وقت گناهش بیش تر از ریختن آبروی یک مسلمان نیست ولی ما چنان خو کرده ایم که این یکی را می بینیم، که البته آن هم پسندیده نیست، اما آن قدر گزیده نمی شویم که اگر به فرض عکس زشتی را از تلویزیون نشان بدهند.
این همه بر سر غرب فریاد می کشیم و جامعه ی آنها را واجد مفاسد می دانیم و عمده ی مفاسد را هم همین برهنگی ها و امثال این ها می دانیم اما مفاسدی را که مثل نُقل و نبات میان خود داریم، اصلا نمی فهمیم و حس نمی کنیم. به قول خیام :
تو فخر همی کنی که من مِی نخورم صد کار کنی که می غلام است آن را
برچسب ها :
راه ناهموار ,
یکشنبه 92/10/8 — azadnagar -
نظر بدهید
انسان هایی که افق های دور دست را می بینند، در زمانه خود تنها می مانند. نه تنها، تنها، بلکه ناسزا می شنوند و هتک می گردند. شفیعی کدکنی در یک رباعی سرنوشت انسان های فراتر از زمانه خود را به روشنی تصویر کرده است :
گه دهری و گه ملحد و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که زعصر خود فراتر باشد
برچسب ها :
راه ناهموار ,
یکشنبه 92/10/8 — azadnagar -
نظر بدهید
انصافا حتا گارسیا مارگز هم که با چیره دستی رمان ژنرال در لابیرنت را نوشته است، دشوار به نظر می رسد که در رقابت با فیلمی که با موبایلی گرفته شد، بتواند ان همه هراس، درماندگی و ویرانی را در صورت قذافی تصویر کند. برخی تعبیر سگ کشی را برای قتل قذافی به کار بردند. ماجرای اخرین پناهگاه او طنز شگفت تاریخ بود. او همیشه از مخالفان خود با عنوان موش هایی که در سوراخ خزیده اند نام می برد. او انبوه مردم را در خیابان ها در بن غازی و مصراته و... نمی دید. صدای مردم را نمی شنید . مخالفان را به موش هایی تشبیه می کرد که در سوراخ ها پنهان شده اند. می گفت: خاک لیبی را از حضور موش ها پاک می کند. خانه به خانه، کوچه به کوچه، حتا پس کوچه ها را می گردد و موش ها را می گیرد. آخرین پناهگاه او تونل تنگ و تاریک فاضلابی در زیر یک پل بود. همانجایی که به شکل سنتی در همه جای دنیا موش ها در انجا خانه می کنند. مثل موش او را از توی همان سوراخ بیرون اوردند. طپانچه طلایش را از چنگش بیرون کشیدند. او را دواندند. لگدش زدند. توفانی از فریاد بر سرش فرود آوردند. و ضجه هایش را که مدام می گفت: مرا نکشید. نکشید. حرام است، تیراندازی نکنید، نشنیدند و او را کشتند. او که ماهی یک میلیون دلار هزینه طراحی لباسش بود. او که پسرش سیف الاسلام در یک محفل خصوصی به خواننده ای که برایشان کمتر از ساعتی اواز خوانده بود، یک میلیون دلار داده بود. با لباس پاره پوره و صورتی زخم خورده و تنی خسته و در هم شکسته- در آستانه هفتاد سالگی- به پایان رسید. نمی دانیم در آن واپسین دم ها و نگاه ها در ذهن توفان زده قذافی چه گذشته است. ایا به یاد آورده است که فقط در یک روز ماموران او در زندان بنغازی هزار و دویست زندانی را با دست های بسته دار زدند؟ آیا به یاد آورده است که هزاران نفر در دوران 42 ساله حکومت او گم شدند و چشم ها همچنان در انتظار ماند و مانده است؟
برچسب ها :
راه ناهموار ,
شنبه 92/10/7 — azadnagar -
نظر بدهید
از وفور مدح ها فرعون شد ...
قذافی یک باره قذافی نشد. در دورانی که صاحب قدرت و ثروت بی حساب بود، بسیاری مداح او بودند. از نبوغش در همه عرصه ها سخن می گفتند. هیچ زمینه ای نبود که او را نستایند و البته نواله ای نگیرند. وقتی قذافی داستان نوشت. گفتند حقیقتا شایسته نوبل ادبیات هستی! اگر هم حق ات را خوردند. موسسه نوبل یک موسسه صهیونیستی است.
از این رو در کتاب سبزش به همه تاریخ و همه جهان درس اندیشه و تفکر می داد. توهم او را همراه خود برده بود. مثل همان توهمی که صدام را با خود برده بود. تعبیر های مسخره ای مثل : معجزه هزاره و یا پیامبر بعد از پیامبر اسلام، برای قذافی هم به کار می بردند. اندک اندک امر بر او مشتبه شد. گمان می کرد، اوست که معیار حقیقت است. وقتی او را در شهر سِرت می دواندند، و ضجه می زد، همه آن توهم ها همانند مه غلیظی که بر آن افتاب تندی بتابد، محو شد. وقتی به خود آمد که طنین گلوله در جمجمه اش پیچیده بود..
برچسب ها :
راه ناهموار ,
شنبه 92/10/7 — azadnagar -
نظر بدهید
سیاست و حکومت امویان و عباسیان مبتنی بر تقدیس قدرت و حاکم بود… همه مردم ملک و متعلق حاکم بودند. به تعبیر خواجه نظام الملک: و این را بباید دانستن که ملک و رعیت همگی سلطان راست .
برچسب ها :
راه ناهموار ,
شنبه 92/10/7 — azadnagar -
نظر بدهید
ماندلا نوشته است :
سلول زندان، جایگاهی خواستنی ست تا انسان خویشتن خویش را بشناسد. جریان اندیشه و احساس خود را بررسی کند…شما هر روز پیش از آغاز کار حدود 15 دقیقه به روزی که در پیش دارید بیندیشید. ابتدا این کار دشوار به نظر می رسد اما اگر ده ها بار تکرار و تمرین کنید به نتیجه خواهید رسید. بدانید که قدیس ها هم گناهکارانی بوده اند که در طهارت خویش کوشیده اند…
صلح در جامعه بدون صلح در جان انسان ممکن نیست!
برچسب ها :
راه ناهموار ,
پنج شنبه 92/10/5 — azadnagar -
نظر
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم
و آن نگفتیم
که به کار آید،
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
آزادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن
سرکوب، برگ ها را بر خاک می ریزد اما ریشه ها را محکمتر می کند. جنس ستم مثل دانه های شن است... توده شن اندک اندک وا می رود و فرو می ریزد....
برچسب ها :
راه ناهموار ,
پنج شنبه 92/10/5 — azadnagar -
نظر بدهید
من و زندانبان هر دو در زندانیم
من ازپشت میله های زندان به روشنایی می نگرم و او به تاریکی
کسی که مخالف خط مشی و یا اندیشه و سلیقه خود را زندان می کند. گمان می کند که خود آزاد است! آزادی او بدون آزادی دیگری معنا پیدا نمی کند.
برچسب ها :
راه ناهموار ,