یکشنبه 92/6/10 — azadnagar -
نظر بدهید
بچه حاضر جواب ...
مادر خطاب به بچه خردسالش :
- هیچ میدونستی وقتی که اون شیرینی رو یواشکی بر می داشتی، در تمام مدت، خدا داشت تو رو نگاه می کرد؟
- آره مامان جونم!
- و فکر می کنی به تو چیزی می گفت ؟
- می گفت غیر از ما دو نفر کسی نیست، پس میتونی دو تا برداری !
نورمن وینست پیل :
خداوند امید شجاعان است، نه بهانه ترسوها.
برچسب ها :
داستان های کوتاه ,
یکشنبه 92/6/10 — azadnagar -
نظر بدهید
باب جهاد، باب اولیای خاص خداست و دری نیست که بر هر کس که دَم از مسلمانی می زند گشوده شود....
برچسب ها :
مردان بی ادعا ,
یکشنبه 92/6/10 — azadnagar -
نظر بدهید
احادیث قدسی
سخنان خداوند با حضرت موسی :
ای موسی، به طور قطع مرگ شما را ملاقات خواهد کرد. پس مانند کسانی که برای مسافرت خود توشه بر می دارند تو هم توشه بردار.
ای موسی، آن اعمالی که به خاطر من انجام می دهی کمش هم زیاد است و آنچه به خاطر دیگران انجام می دهی اگر زیاد هم باشد ارزشی ندارد.
منبع : کتاب کلیات احادیث قدسی ص 76
برچسب ها :
پای حرف دل خدا ,
یکشنبه 92/6/10 — azadnagar -
نظر بدهید
استاد فاطمی نیا :
عالم ربانی مرحوم فیض کاشانی – که از علماء بسیار بزرگ شیعه و در جامعیت کم نظیر است – یک مثال میزند ؛ می فرماید : اگر کسی یک چیز شیرینی خورده است و در اطراف دهان او از ذرّات آن شیرینی باقی مانده و دهانش را نشسته است، در این حال مگس ها می آیند و در اطراف دهان او می نشینند ؛ و هر چه او با دست آنها را دور می کند، دو مرتبه باز می گردند. آن شخص باید دهانش را بشوید تا شیرینی کاملا از بین برود و مگس ها دفع شوند. !
ایشان می فرماید : این افکار و خیالات ، مانند همان مگس ها هستند. چون ما با دلهای آلوده به محبت دنیا و زر و زیور آن وارد نماز می شویم، تمام افکار و اندیشه های فراوان که منشا آنها دوستی دنیا و شئون آن است ، بر دل ما هجوم می آورند.
منبع : کتاب نکته ها از گفته ها دفتر سوم ص 134
برچسب ها :
نکته ها از گفته ها ,
شنبه 92/6/9 — azadnagar -
نظر بدهید
در مصیبت اجاره نشینی
شاعر : ابوالفضل زرویی نصر آبادی
پسرم ! جمع کن، که طبق روال
چشم بر هم زدیم و شد سرِ سال
آمد از نو عزا گرفتن ها
هی به دنبال خانه رفتن ها
از فلان درّه تا بلندیها
جست و جو در «نیازمندیها»
شرح دادن مدام و راه به راه
هی به این شخص و به آن بنگاه
ماتم قبض و فیش، از یک سو
مشکل پول پیش، از یک سو
گفتن از خویش و خواه ناخواهی
طعن و تحقیر مرد بنگاهی
گیرم این روزها فرار کنم
ماه اسفند را چه کار کنم؟
روی انگشت پای من امروز
تاول از سالِ پیش مانده هنوز
نه مرا مایه تا کنم تمدید
نه شرایط برای پیش خرید
نه مرا بخت و فال، تا پَرِشی
ببرم خانه، توی قرعه کشی
چاره ای نیست، غیر لنگیدن
کارتن روی کارتن چیدن
باز هم دوره فشار و تکان
باز هم مشکلات نقل مکان
باز هم خانه های کم متراژ
جنب شوفاژخانه یا گاراژ
خانه های قناس ناهنجار
خانه های کلنگی و نم دار
خانه هایی که دل ملول کنند
- تازه آن هم اگر قبول کنند –
بعد عمری امید و دلتنگی
این هم از مزدِ کار فرهنگی ...
منبع : کتاب یک بغل کاکتوس ص 127
برچسب ها :
چرت و پرت ,
شنبه 92/6/9 — azadnagar -
نظر بدهید
مطابق تعریف علمای اخلاق، فرد اخلاقی آن است که اعمال نیکو از او به آسانی و فراوانی صادر شود. جامعه اخلاقی و با فضیلت هم آن است که فضائل در آن به روانی و به فراوانی جاری و ساری باشند. نه اینکه همه چیز آدمی را به دروغ گفتن بخواند و شخص با خود کلنجار برود و با مشقت یک بار راست بگوید!!
متاسفانه دو رویی و تظاهر اینک با ساختار اجتماعی ما تناسب بیشتری دارد تا یک رویی و صداقت.
برچسب ها :
راه ناهموار ,
شنبه 92/6/9 — azadnagar -
نظر بدهید
نماز در محاصره
ماندن آیت الله جمی (امام جمعه آبادان) در شهری که دایم بمبارانش می کردند مایه امید و دلگرمی مدافعان بود. آقای جمی از آن روزها گفتنی های بسیاری دارد :
« دیروز یکی از جوان ها سوال کرد من کفاره دو روز روزه بدهکارم. اگر در این گیر و دار کشته شوم، خداوند من را می بخشد؟ با خود حدیث نفس کردم آیا با داشتن این جوانان مومن باز ما در این جنگ شکست می خوریم؟
قبل از غروب بود که گفتند مادری با شما کار دارد. وقتی فهمیدم مادر شهید است خود را آماده می کردم که با چه لحنی به او تسلیت بگویم و او را دلداری بدهم. اما قبل از اینکه من جمله ای بگویم او، که یک پسر دیگرش هم راهش بود و شاید 12 یا 13 سال داشت، گفت آقا راجع به فرزند شهیدم چیزی نفرمایید. ما آرزو داشتیم به فیض شهادت برسد. این دومی را هم آورده ام تقدیم کنم.
یکی از مسجدیان سابقه دار سخت گریبانم را چسبید که آقا ، ما که این جا مانده ایم، نان برای خوردن نداریم و شما دستور دهید با ماشین نان بیاورند درِ خانه های ما تقسیم کنند. گفتم برادر، در این روزهای وانَفساکی می تواند مرتب نان درِ خانه بیاورد؟
بعضی از این نانوایی ها که باز است. بروید کمی توی صف بایستید، نان به دست آورید. گفت نان تنها کافی نیست. گفتم خرما هم هست. توی بازار به دست می آید. با حالت تعجب و تمسخر گفت همین نان و خرما و دیگر چه؟
گفتم در جنگ که حلوا تقسیم نمی شود. مرغ و ماهی و پلو و چلوکباب که این روزها گیر نمی آید. ملتی که می خواهد زنده و مستقل بماند، باید تحمل سختی ها را هم داشته باشد. باید بتواند از زندگی مرفه جدا شود و تحمل رنج و مشقت گرسنگی و آوارگی داشته باشد ...
منبع : دایره المعارف مصور جنگ 8 ساله ایران و عراق ص 86
برچسب ها :
تلخ و شیرین های جنگ ,
شنبه 92/6/9 — azadnagar -
نظر بدهید
خاطرات فاطمه طباطبایی همسر سید احمد خمینی :
در نجف که بودیم فردی به شدت دکتر شریعتی را محکوم می کرد. احمد به او گفت : آیا آثارش را خوانده ای ؟ گفت : نه، می ترسم بخوانم مدافعش بشوم. احمد با تعجب گفت : پس چگونه به خودت اجازه می دهی بدون اینکه با افکار و گفتار کسی آشنا شوی با او مخالفت کنی .
منبع : کتاب اقلیم خاطرات ص 329
برچسب ها :
تیغ خاطرات ,
شنبه 92/6/9 — azadnagar -
نظر بدهید
دسته گلی برای مادر...
مردی در یک مغازه گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد، دختر کوچکی را دید که روی جدول کنار خیابان نشسته بود و هِق هِق گریه می کرد ! مرد نزدیک رفت و پرسید : «دختر خوبم، چرا گریه می کنی؟»
دختر در حالی که گریه می کرد گفت : « می خوام برای مادرم یک شاخه گل رُز بخرم، ولی فقط 75 سِنت پول دارم.»
مرد لبخندی زد و گفت : « با من بیا. من برای تو یک شاخه گل رز خوشگل می خرم.»
وقتی از گل فروشی خارج شدند، مرد از دخترک پرسید: « مادرت کجاست عزیزم؟» دختر دست مرد را گرفت و با دست دیگر به قبرستان انتهای خیابان اشاره کرد.
مرد با آن دختر کوچولو به فبرستان رفتند و آن دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت. مرد دلش گرفت و طاقت نیاورد... سریع به گل فروشی برگشت ، سفارش پست کردن دسته گل را پس گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش تقدیم کند.
آدم ها تا وقتی کوچیکن ، دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن، اما پول ندارن.
وقتی بزرگ تر می شن، پول دارن، اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر می شن، پول دارن، وقت هم دارن، اما... مادر ندارن.
هلن کِلر :
مادر، سمبل زندگی، عشق و محبت است
برچسب ها :
راه ناهموار ,
شنبه 92/6/9 — azadnagar -
نظر بدهید
نگهبان...
شاعری وارد دانشکده شد
دم در
ذوق خود را به نگهبانی داد
............................................
شاعری می لنگید
ناقدی نان می خورد
تاجری پسته خندان می خورد.
..............................................
شاعری قبله نما را گم کرد
سجده بر
مردم کرد
................................................
شاعری وام گرفت
شعرش آرام گرفت.....
.................................................
و زمین می گردید
ساعری می پژمرد
عارفی جان می داد
زاهدی غسل جنابت می کرد
و زمین می گردید....
برچسب ها :
جملات ناب ,