سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات فاطمه طباطبایی

بخشهایی از نامه سید احمد خمینی از فرانسه به همسرش فاطمه طباطبایی :

... مرتب از کاخ «الیزه» می آیند که آقا سر ما را کلاه گذاشتید و یک مرتبه در این دیار که نامش به آزادی همه جا را فرا گرفته است وارد شدید، ولی آخر ما با ایران معاهدات اقتصادی داریم.... دیروز قریب به دو هزار دختر و پسر در سالنی جمع شده بودند از سراسر اروپا تا به سخنرانی امامشان گوش دهند که ناگهان نماینده ژیکاردستن (رییس جمهور فرانسه) با دستی لرزان، که فکر می کرد وارد درباری می شود و از سادگی اوضاع تعجب کرده بود، از رفتن ایشان با کمال احترام جلوگیری کردند. میبینی این غرب است که یک عمر است ما را به اسم آزادی ادامه مطلب...




برچسب ها : تیغ خاطرات  ,

داستان های کوتاه

دوست داشتن

روزی مورچه ای دانه درشتی برداشته بود و در بیابان می رفت ... از او پرسیدند : کجا می روی ؟

او گفت : می خواهم این دانه را برای دوستم ببرم که در شهری دیگر زندگی می کند.

گفتند: چه کار بیهوده ای! تو اگر هزار سال هم عمر بکنی نمی توانی این همه راه را پشت سر بگزاری و از کوهستان و جنگل بگذری تا به او برسی.

مورچه گفت : مهم نیست! همین که من در این مسیر باشم، او خودش می فهمد که دوستش دارم....

 

اس. اچ. سیمونز :

مهربانی و محبت هرگز تلف نمی شود، چرا که حتی اگر برای کسی که در حقش محبت شده ، فایده ای نداشته باشد ، لااقل برای شخص مهربان منشا خیر است.





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,

 

شعر

درآن شهری  که مردانش عصا ازکورمیدزدند

همان شهری که اشک از چشم ? کفن از گور میدزدند

در آن شهری که خنجر دسته ی خود نیز میبرد

همان جایی که پشت از دشنه ی خون ریز میدزدند

در آن شهری که مردانش همه لال و زنانش کورند

همان شهری که از بلبل ? دم آواز می دزدند

در آن شهری که نفرت را به جای عشق می خواهند

همان جایی که نور از چشم و عقل از مغز می دزدند

در آن شهری که پروانه به جای شمع میسوزد

همان شهری که آتش را ز اشک شمع  میدزدند

در آن شهری که زنده مرده و مرده بود زنده

همان جایی که روح از تن و تن از روح میدزدند

در آن شهری که کافر مومن و مومن شود

همان جایی که مهر از جانماز باز میدزدند   

در آن شهری که سگ ها معرفت از گربه آموزند

همان شهری که سگ ها بره را از گرگ میدزدند

در آن شهری که چشم خفته ? از بیدار بینا تر

همان جایی که غم از سینه غم ساز میدزدند

من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم

در آن شهری که فریاد از دهان باز میدزدند ....

 

 





برچسب ها : جملات ناب  ,

استاد فاطمی نیا

استاد فاطمی نیا :

مومن باید با تامل در وجود خود، نقائص خود را بر طرف کند! ببین خدای نکرده تکبّر داری، بخیل هستی، حسود هستی؟! آیا تندخو می باشی؟! اینها را اصلاح کن!

طبیب نفوس امیر المومنین(علیه السلام) می فرماید : «خشم، دشمن توست پس او را بر خود مسلّط مگردان.»

امام صادق (ع) می فرماید :

«خشم کلید هر بدی است». انسان، در هر دو جهان در جهنم است! انسان باید نقطه غضب را کور کند.

منبع : کتاب نکته ها از گفته ها ص 144

 





برچسب ها : نکته ها از گفته ها  ,

جنگ 8 ساله دفاع مقدس

عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است، اما عقل معاد می گوید که همه چشم ها در ظلمات محشر، از هول قیامت گریان اند، مگر چشمی که در راه خدا بیدار مانده و از خوف او گریسته باشد.

عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است، اما عشق می گوید : چگونه می توان خفت وقتی که جهان ظلمت کده کفر آبادی است که در آن احکام حق مورد غفلت است ؟





برچسب ها : مردان بی ادعا  ,

طنز

 

حرفِ بد

شاعر : محمد سلمانی

 

ما کسی را هنوز حد نزدیم

سنگ جز بر سر لحد نزدیم

روی حکم کسی که حق می گفت،

مهر «محکوم تا ابد» نزدیم

صید رفتیم و بچه آهو را

تا که دیدیم می دود، نزدیم

شاعری را که با کلام لطیف

حرفی از انتقاد زد، نزدیم

ما زبان داشتیم، مثل شما

حرف با مشت و با لگد نزدیم

تازه یک باره دل به دریاها

آن چنانی که زد «صمد» نزدیم

پس چرا سنگسارمان کردید؟

ما که یک بار حرف بد نزدیم....

 

منبع : کتاب یک بغل کاکتوس ص 140

 





برچسب ها : چرت و پرت  ,

روشنفکر

روشنفکر دینی کسی است که هم علاقه به دین دارد هم علاقه به فکر مدرن. هم گامی در سنت دارد هم گامی در مدرنیته.... مهمترین دغدغه روشنفکر دینی عبارت است از نشان دادن اینکه چگونه می توان در دنیای مدرن دیندار بود، عملا و نظرا.

 





برچسب ها : راه ناهموار  ,

جنگ 8 ساله دفاع مقدس

روزهای تلخ

شعار معروف حزب بعث «آمده ایم تا بمانیم» روی دیوارهای شهرهای اشغالی نقش بسته بود. شهرها با حضور عراقی ها هر روز ویران تر می شد. سربازی عراقی در خاطراتش نوشته است :

«از بغداد دستور رسید شهر را ویران کنید و از آهن ها و چوب هایش برای سنگر و استحکامات استفاده کنید. مهران شهر زیبایی بود با درختان و نهرهای زیبا و ساختمان های شیک دولتی که حالا ویرانه می شد. »

در ایران فشار بر بنی صدر فرمانده کل زیاد بود، او هم به ارتش فشار می آورد، او خطاب به فرماندهان ارتش گفت : « من دیگر نمی توانم مقابل نظر و خواسته مردم و رهبران مذهبی مقاومت کنم. یا طرحی تهیه و اجرا کنید یا بروید در رسانه های گروهی صریحا علت عدم امکان عملیات آفندی را برای مردم توضیح دهید.»

مشکل اصلی بنی صدر آن بود که به نیروهای غیر ارتشی اعتقادی نداشت و از آنها استفاده نمی کرد و سلاح هم نمی داد.

 جنگ 8 ساله دفاع مقدس

عملیات نصر :

عملیات نصر ساعت 10 صبح 15/10/59 آغز شد. شروع حمله با پیش روی سریع نیروهای ایرانی همراه شد. عراقی ها از هم پاشیدند و عقب نشینی کردند و ده ها نفرشان هم اسیر شدند. بعد از مدت ها ایرانی ها در یک عملیات بزرگ پیروز بودند.

ناگهان شکست

شیرینی پیروزی باعث شد ایرانی ها ضعف خطوط دفاعیشان را پس از پیش روی جدی نگیرند. آن ها برای احداث سنگر و خاکریز و کارهای مهندسی برنامه ریزی نکرده بودند و تانک های ایرانی در دشتی وسیع بی سر پناه شدند و آسیب پذیر. آتش بار شدید عراق از زمین و هوا نیروهای ایران را زیر آتش خود گرفت ....

 تا ساعت 14 از بیسیم ها دستور پیش روی شنیده می شد، تا ساعت 16 دستور ایستادگی ؛ و مدتی بعد به نیروهای زرهی دستور دادند عقب بنشینید.

جنگ 8 ساله دفاع مقدس

علم الهدی و نیروهایش که بیشترشان دانشجویان پیرو خط امام بودند، سریع تر از دیگر نیروها پیش رفته بودند و از نیروهای زرهی فاصله داشتند. آن ها از عقب نشینی بی خبر ماندند و آن قدر پیش رفتند تا محاصره شدند. در محاصره، مردانه جنگیدند و غیر از چند نفرشان ، که عقب آمدند، باقی شهید شدند. دشمن روی جنازه های آنها تانک راند، طوری که جنازه ها قابل تشخیص نبودند.

نیروهای عراقی پیش آمدند و شهر هویزه را اشغال کردند. بعد هم شهر را غارت کردند و مردمش را به بصره فرستادند. مواد غذایی، فرش و وسایل مردم هویزه را با ماشین های جنگی به بصره و شهرهای دیگرشان می بردند و می فروختند.

روزهای سخت رییس جمهور

پس از شکست عملیات نصر و شهادت دانشجویان پیرو خط امام تیتر های تند روزنامه ها همه علیه بنی صدر، فرمانده نیروهای مسلح شد. تا به امروز هم برخی او را خائن می دانند و استناد می کنند به سندی در لانه جاسوسی که نشان می دهد بنی صدر با سازمان جاسوسی آمریکا هم کاری کرده است. همان زمان بسیاری هم ارتش را متهم کردند که کم کاری کرده است تا عملیات شکست بخورد اما حجت الاسلام خامنه ای که آن جا بوده گفته است : «در آن ماجرا من هیچ کس را مقصر نشناختم، به هیچ وجه از کسانی یک تعلل عمدی ، سستی عمدی و خیانت خدای نکرده مشاهده نکردم»

برخی معتقدند او مشاوران خوبی نداشت. صیاد شیرازی از آن جمله است که می گوید : «مشاوران بنی صدر حتی در اتاق های جنگ خیلی راحت طرح نابودی دشمن را نشان می دادند. فلش ها نشان دهنده این بود که دشمن دور می خورد و منهدم می شود. »

 

منبع : کتاب دائره المعارف مصور تاریخ جنگ ایران و عراق ص 94 الی 98

 





برچسب ها : تلخ و شیرین های جنگ  ,

 

خاطرات فاطمه طباطبایی

یک روز  استاندار کربلا با تشریفات فراوان ، ظاهرا به این امید که امام را تحت تاثیر قدرت خودش قرار دهد، نزد امام آمد و گفت : ما به دولت ایران تعهد داده ایم که از فعالیت های سیاسی شما جلوگیری کنیم. امام بی توجه به اقتدار ظاهری وی ، آب سردی بر دل گرم او ریختند و گفتند :

حمیت عربیتان کجا رفته است که نوکر شاه ایران شده اید؟ او خود نوکر آمریکاست. به علاوه شما به دولت ایران اعهد داده اید، من که به او و شما تعهدی نداده ام.....

چند روز بعد یکی دیگر از مسئولان دولتی شهر نجف آمد و خواست که امام درس خود را تعطیل کنند. امام احساس کردند که هدف و نقشه دولت عراق این است که به تدریج و آرام آرام برنامه های ایشان را متوقف کنند تا این سختگیری نمود چندانی پیدا نکند، از این رو امام ، مسجد و نماز جماعت و زیارت امیر المومنین را ترک کردند و اعلام کردند :

من از آن آخوندهایی نیستم که دین داری را در حرم رفتن و مسجد و منبر بدانم. اگر احساس کنم قادر به انجام تکلیف شرعی ام نیستم، از اینجا می روم.

منبع : کتاب اقلیم خاطرات ص 419

 





برچسب ها : تیغ خاطرات  ,

 

داستان های کوتاه

فصل های زندگی

مردی چهار پسر داست. آنها را تک تک به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود؛ پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.

سپس پدر همه را فرا خواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.

پسر اول گفت : درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.

پسر دوم گفت : نه ! درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.

پسر سوم گفت : نه! درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطر آگین... با شکوه ترین صحنه ای که تا به امروز دیده بودم.

و بالاخره پسر چهارم گفت : نه نه!! درخت بالغی بود و پر از میوه... پر از زندگی و زایش.

مرد لبخندی زد و گفت : همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمی توانید درباره یک درخت و یا یک انسان ، بر اساس یک فصل قضاوت کنید. لذت، شوق و عشقی که از زندگی بر می آید، فقط در انتها نمایان می شود، وقتی همه فصل ها آمده و رفته باشند. !

اگر در «زمستان» تسلیم شوید، امید شکوفایی «بهار» ، زیبایی «تابستان» و باروری «پاییز» را از کف داده اید. !

 

مبادا بگذارید درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند.

 





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 1240
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 924811
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 9:14 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات